ای که به خشم کرده‌ای ، قصد دل من ، این مکن

ای که به خشم کرده‌ای ، قصد دل من ، این مکن
سنگ مزن بر آینه ، آینه مشکن ، این مکن

جام و گل است نوبتی ، جان و دل است نوبتی
جام مشکن که نـَبوَد این جام شکستن ، این مکن

ای شده از تو باغ دل ، غرق شکوفه‌ها مرو
گلشن من بدل مکن باز به گلخن ، این مکن

تا به شتاب می‌دوی ، عمر منی که می‌روی
از کفم و منت شده ، دست به دامن ، این مکن

موسی من ، مرا به آب از چه می‌افکنی چنین ؟
نیل کجا و ، وعده‌ی وادی ایمن ؟ این مکن

بال پریدنم اگر هدیه نمی‌دهی دگر
می‌شکنی ز من چرا پای دویدن ؟ این مکن

بر سر چاهش ای پری ، تهمتن ار نیاوری
سنگ چه افکنی دگر ، بر سر بیژن ؟ این مکن

بس بود آن چه می‌کند با دل من نبودنت
وقت وداع و این نزاع ؟ آه گل من این مکن

حسین منزوی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.