دیدار

تو از شکوه خیمه لیلا می آیی
تا در حریق واحه ی عاشق
گامی به درد بسپاری
بر خارها  رطوبت پای برهنه است
از برکه های  بادیه پیغام می برد

زنگ کدام قافله در بانگ پای توست
کاین بی شکیب
درد سیاه را
همچون حضور دوست
در استخوان خسته ی خود ، بار می دهد

تکرار کن
تکرار کن مرا
تا شعر من رها شود از تنگنای نای

آوای تو بشارت آزادیست
و لالایی بلند مژگانت
پلک مرا
تا بی گزند  رخوت شبگیر می برد

تا فصل بزرگ دیدن  و ماندن
 از مشرق حضور تو برتابد
تکرار می کنم
نام تو را

تو از شکوه خیمه لیلا می آیی
بانوی من شکوه غریبت شکفته باد

فرخ تمیمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.