به گرد دل همی‌گردی چه خواهی کرد می‌دانم

به گرد دل همی‌گردی چه خواهی کرد می‌دانم
چه خواهی کرد دل را خون و رخ را زرد می دانم

یکی بازی برآوردی که رخت دل همه بردی
چه خواهی بعد از این بازی دگر آورد می دانم

به یک غمزه جگر خستی پس آتش اندر او بستی
بخواهی پخت می بینم بخواهی خورد می دانم

به حق اشک گرم من به حق آه سرد من
که گرمم پرس چون بینی که گرم از سرد می دانم

مرا دل سوزد و سینه تو را دامن ولی فرق است
که سوز از سوز و دود از دود و درد از درد می دانم

به دل گویم که چون مردان صبوری کن دلم گوید
نه مردم نی زن ار از غم ز زن تا مرد می دانم

دلا چون گرد برخیزی ز هر بادی نمی‌گفتی
که از مردی برآوردن ز دریا گرد می دانم

جوابم داد دل کان مه چو جفت و طاق می بازد
چو ترسا جفت گویم گر ز جفت و فرد می دانم

چو در شطرنج شد قایم بریزد نرد شش پنجی
بگویم مات غم باشم اگر این نرد می دانم

مولانا

نظرات 1 + ارسال نظر
منیژه شنبه 25 اسفند 1397 ساعت 19:23 http://moocheshetg.mihanblog.com/

دلا از دست تنهایی به جونم
ز آه و ناله خود در فغونم
شبان تار از درد جدایی
کره فریاد، مغز استخونم

عزیزون از غم و درد جدایی
به چشمونم نمونده روشنایی
گرفتارم به دام غربت و درد
نه یار و همدمی، نه آشنایی

غم عشقت بیابان پرورم کرد
هوای وصل، بی بال و پرم کرد

به مو گفتی صبوری کن صبوری
صبوری، طرفه خاکی بر سرم کرد




سلام و عرض ادب

درود بی پایان

کی ببینم چهره زیبای دوست ؟
کی ببویم لعل شکرخای دوست ؟

کی درآویزم به دام زلف یار؟
کی نهم یک لحظه سر بر پای دوست ؟

کی برافشانم به روی دوست جان ؟
کی بگیرم زلف مشک‌آسای دوست ؟

این چنین پیدا ، ز ما پنهان چراست ؟
طلعت خوب جهان پیمای دوست

همچو چشم دوست بیمارم ، کجاست
شکری زان لعل جان‌افزای دوست ؟

در دل تنگم نمی‌گنجد جهان
خود نگنجد دشمن اندر جای دوست

دشمنم گوید که : ترک دوست گیر
من به رغم دشمنان جویای دوست

چون عراقی ، واله و شیدا شدی
دشمن ار دیدی رخ زیبای دوست

فخرالدین عراقی


ممنونم از شما دوست عزیز
شعر بسیار زیبایی نوشتید
انشاالله که همواره در کنار عزیزانتان شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.