در راه‌پله‌های تاریک عشق

در راه‌پله‌های تاریک عشق
نشستم و نوشتم
از تو ، از عشق
در پله‌های تاریک

نشستم و گریستم
پس از رفتن تو
در پله‌های تاریک

و غرقه به اشک
یاد بوی تنت را جستم
از تن این دیوارهای پیر پرخاطره‌ی تاریک

پس از رفتن تو
در راهروهای متروک
در پله‌های تاریک
نشستم و نوشتم
نشستم و نوشتم
نشستم و نوشتم

یوزف زینکلایر شاعر سوئیس
مترجم : رضا نجفی

نظرات 1 + ارسال نظر
ناهید یکشنبه 15 مهر 1397 ساعت 00:25 http://tabicaran.blogfa.com/

پاره ای از من
همواره در حسرت گرما
و محروم از آن
پاره ای از من
همساز با سپیده ی بردمیده
و همواره اسیر سایه های رویا
پاره ای از من
سرشار از پر پرواز
و گم کرده سهم خود از آبی آسمان
پاره ای از من
من واقعی ام، با چشمان یک کودک
همراه پرندگان مهاجر، گریزان در دوردست ها

بلاگا دیمیتروا
ترجمه از محمدرضا فرزاد

از به دوش کشیدن من خسته شدی
سنگین بودم
از دست هایم خسته شدی
و از چشم هایم
و از سایه ام
حرف هایم تند و آتشین بودند

روزی می آید
ناگهان روزی می آید
که سنگینی ردپاهایم را
در درونت حس کنی
رد پاهایی که دور می شوند
و این سنگینی
از هر چیزی طاقت فرساتر خواهد بود

ناظم حکمت
ترجمه : رسول یونان

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.