برایت چه بنویسم ؟

برایت چه بنویسم ؟
هربار تلاش کردم
چیزی بنویسم
احساس کردم
قلبم از جایش کنده می‌شود
تا در سینه‌ی تو جا بگیرد

غسان کنفانی
مترجم : اسماء خواجه زاده

نظرات 4 + ارسال نظر
ناهید سه‌شنبه 3 مهر 1397 ساعت 06:26 http://tabicaran.blogfa.com/

دوباره می نویسمت ..کنارِ بیت آخرم
وچکه چکه می چکم...به سطر های دفترم

تو تازیانه می زنی به زخمه ی خیال من
من آب و دانه می دهم به خوش خیالِ باورم

تو مثل ماهِ برکه ای ...و من غریق مست شب
دوباره تو ..دوباره من..شناوری ..شناورم

شنیده ام زپنجره سراغ من گرفته ای؟
هنوز مثل قاصدک ..میانِ کوچه پرپرم

گلایه از قفس کمی...کمی عجیب میرسد
خودم قفس خریده ام ...برای این کبوترم

شبی بخواب دیدمت...میانِ تنگِ کوچه ها
قدم زنان ..قدم زنان..تو را به خانه می برم

غزل بخواب می رود...به انتها رسیده ام
تمام من چکیده شد..کنارِ بیت آخرم ...

حسین منزوی

همیشه آخر سطر برایش می نوشتم
روزی بیا که دیر نشده باشد
می نوشتم
روزی بیا که هنوز دوستت داشته باشم
که هنوز دوستم داشته باشی
می نوشتم
در نبودنت به تمام ذرات
زندگی کافر شده ام
جز ایمان به بازگشت تو
امروز می نویسم
یقینن آمده است
ولی روزی که من از
هراس دیوارها
خانه را که نه
خودم را ترک کرده بودم

نیکی فیروزکوهی

ناهید سه‌شنبه 3 مهر 1397 ساعت 05:36 http://tabicaran.blogfa.com/

هـرشـب بـه یاد چشم تو لبریز صحبتم
من سالهاست عاشق این نوع عبادتم

عـمـری تمام شورغـــزل عاشقانه بود
این نوع غزلسرایی من گشته عـــادتم

عمری شکسته بسته نشسته دلم، که تو
یک گل بیاوری وبیایی عیادتم

اینک مـنم بدون تو.بی من چگونه ای
مـنکه بدون روی تو خــم گشـته قامتم

حالا که درضمیرزمان خـــسـته مانـده ام
هی طعنه میزند به من خسته ســـاعتم

مهدی شاهواری سالک

روزها با فکر او دیوانه‌ام ، شب بیشتر
هر دو دلتنگ همیم ، اما من اغلب بیشتر

باد می‌گوید که او آشفته گیسو دیدنی‌ست
شانه می‌گوید که با موی مرتب بیشتر

تا مرا بوسید گفتم : آه ترکم کن ، برو
عمق هذیان می‌شود با سوزش تب بیشتر

حرف‌هایش از نوازش‌های او شیرین‌تر است
از هر انگشتش هنر می‌ریزد از لب ، بیشتر

یک اتاق و لقمه‌ای نان و کمی آغوش او
من چه می‌خواهم مگر از این مکعب بیشتر؟

سید سعید صاحب علم


با درود و سپاس فراوان از حضور صمیمانه تون و وقتی که گذاشتید و شعرهای این هفته را خواندید و کامنت های زیبایی نوشتید خانم ناهید عزیز
مانا باشید
با مهر
احمد

ساره منجزی دوشنبه 2 مهر 1397 ساعت 15:00

خوشم می آید از شبهای پاییز
که می بارد درآن بارانِ یکریز!

خوشم می آید از آن گفتگوها
هوای گم شدن در جستجوها

هوای مهربانِ مهرماهی
سبک تر از هوای صبحگاهی

هوای ابریِ آبانِ آبی
شبیه ِ رنگ نارنج و گلابی!

ببین! آواره ی یک جای دنجم
اسیر گندم و بوی برنجم

غمِ پاییز در شعرم نهان است
که می گویند فصل ِ شاعران است

فدای چشمهای صادقِ تو
دل من کَم کَمَک شد عاشقِ تو!

دلم ابری ست ای روحِ بهاران
نیازِ مُبرمی دارم به با را ن !

دکتر یدالله گودرزی

این موج گیسوان خروشنده ی تو نیست
این سیب سرخ ساختگی خنده ی تو نیست

ای حُسْنت از تکلف آرایه بی نیاز
اغراق صنعتی است که زیبنده ی تو نیست

در فکر دلبری ز من بی نوا مباش
صیدی چونین حقیر برازنده ی تو نیست

شب های مه گرفته ی مرداب بخت من
ای ماه جای رقص درخشنده ی تو نیست

گمراهی مرا به حساب تو می نهند
این کسرشأن چشم فریبنده ی تو نیست؟

دنبال عشق گشتم و چیزی نیافتم
جوینده ای که گم شده یابنده ی تو نیست

ای عمر چیستی که به هر حال عاقبت
جز حسرت گذشته به آینده ی تو نیست

فاضل نظری


ممنونم از حضورتون و شعر زیبایی که نوشتید خانم منجزی عزیز
شاد باشید
با مهر
احمد

لی لا دوشنبه 2 مهر 1397 ساعت 08:13

من هر روز به وبلاگتون سر میزنم. انگار این وبلاگ یه آرشیو کاملی از شعرهای عاشقانه است.... دوس دارم همه شعر هارو! آدم حس شعر گفتنش میاد اونم از جنس شعر عاشقانه

ممنونم از ضور صمیمانه تون و خدا را شکر میکنم که شعرها را دوست دارید خانم لی لا عزیز
شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.