عاشق زارم و بر خویش نبندم این را

عاشق زارم و بر خویش نبندم این را
کو طبیبی که کند چاره دل مسکین را ؟

سینه ات سوخت ز فریاد و نگفتی واعظ
به چه تدبیر کنم نرم دل سنگین را ؟

نگهت غارت دین کرد و خدا میداند
بهر این روز نگه داشته بودم دین را

غصه ای نیست که فرهاد به سختی جان داد
حیفم آمد که نبوسید لب شیرین را

هفته ای رفت و ندیدم رخ ماهی که جز او
هیچ رویی نکند شاد دل غمگین را

با چنین طبع دل آویز و گهر بار بجاست
یک دو بوسی ، صله بخشی تو عماد الدین را

عماد خراسانی

نظرات 1 + ارسال نظر
ناهید سه‌شنبه 3 مهر 1397 ساعت 06:22 http://tabicaran.blogfa.com/

نمی دانم به کدامین کوه فریاد
برآورم
من شاعر شدن را مدیون کسی هستم
که از همه دنیا بیشتر عذابم داده
نمی دانم این ترانه ها را به کدام
بال پروانه ها بنویسم
به کدامین برگ پاییز بنویسم
من شاعر شدم
در بن بست یک کوچه ی تنهایی، اردیبهشت!
همه ی این احساس را کسی در من ریخته
که خودش بی خبر است
ای بی خبر من بی تابم

لیلا صابری منش

من در غیاب تو
با سنگ سخن گفته ام
من در غیاب تو
با صبح، با ستاره، با سلیمان سخن گفته ام
من در غیاب تو
زخم های بی شمار شب ایوب را شسته ام
من در غیاب تو
کلمات سربریده بسیاری را شفا داده ام
هنوز هم در غیاب تو
نماز ملائک قضا می شود
کبوتر از آرایش آسمان می ترسد
پروانه از روشنایی گل سرخ هراسان است

بگو کجا رفته ای
که بعد از تو
دیگر هیچ پیامبری از بیعت ستاره با نور
سخن نگفت

سیدعلی صالحی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.