دگربار باز خواهم گشت

دگربار باز خواهم گشت
به خاطر لبخند و عشق بازخواهم گشت
و با چشمان حیران خویش
به نیمروز زرّین و جنگل سوخته می‌نگرم
و دود سیاه نیلگونی که به آسمان کبود برمی‌خیزد
سلانه باز میگردم همراه با جویبارانی
که برگ‌های سوخته‌ی علفزاران خمیده را می‌شوید
و یک بار دیگر به هزار رؤیای خویش از آب‌هایی می‌اندیشم
که شتابان از کوه‌ها فرو می‌ریزند
باز خواهم گشت برای شنیدن آوای فلوت و ویولن
در پایکوبی‌های دهکده
نغمه‌های محبوب دلنواز
که ژرفای نهان حیات بومی را برمی‌انگیزند
و نواهای سرگشته‌ی مبهم که یادآور سحر و افسون‌اند
باز خواهم گشت ، دگربار باز خواهم گشت
برای رهایی اندیشه‌ام از سال‌های طولانی پر درد

کلود مک کی
مترحم : مستانه پور مقدم

نظرات 1 + ارسال نظر
ناهید دوشنبه 12 شهریور 1397 ساعت 21:26 http://tabicaran.blogfa.com/

ندارمت اما...
دوست داشتنت را عاشقم.
اینکه شب ها با خیال خامی بخوابم
و صبح با امید مضحکی چشم باز کنم

من به این ناعلاجی خود معتادم
و خیال عاقل شدن هم ندارم.

آه !اگر بدانی درد تو چه لذتی دارد..!
ندارمت افسوس..!
اما ...دوستت دارم!

و من؛
این دوست داشتن تو را هم
دوست دارم...!

یاشار عبدالملکی

به سر انگشت تو می اندیشم ، وقتی
باغ ها را به تماشای شکوه آتش ، می خواند
و سرانگشت تو
ابهام اشارت را
می شکوفاند
آن دم که ، به سنگ
حشمت خواندن و گفتن می آموزد

چشم من می شنود
غنچه هایی که بر این پرده ، شکوفایی را ، می خواند
می توانی تو و من می دانم
با سرانگشت ظریف
آنچه در من جاری است :
خون آهنگین را
بنوازی با عشق

می توانی و من می دانم
می توانی که به من دوستی دستت را هدیه کنی

فرخ تمیمی


سپاس از همراهی صمیمانه تون خانم ناهید عزیز
زنده باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.