نمیدانم چرا ، اما تو را هرجا که می بینم

نمیدانم چرا ، اما تو را هرجا که می بینم
کسی انگار می خواهد ز من ، تا با تو بنشینم

تن یخ کرده ، آتش را که می بیند چه می خواهد ؟
همانی را که می خواهم ، ترا وقتی که می بینم

تو تنها می توانی آخرین درمان من باشی
و بی شک دیگران بیهوده می جویند تسکینم

تو آن شعری که من جایی نمی خوانم ، که می ترسم
به جانت چشم زخم آید چو می گویند تحسینم

زبانم لال اگر روزی نباشی ، من چه خواهم کرد ؟
چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم ؟

نباشی تو اگر ، ناباوران عشق می بینند
که این من ، این منِ آرام ، در مردن به جز اینم

محمدعلی بهمنی

نظرات 1 + ارسال نظر
Manizheh سه‌شنبه 2 مرداد 1397 ساعت 08:32 http://engmoochesh95.mihanblog.com/

سلام و عرض ادب

بسیار عالی

موفق باشید

ادب و شرم تو را خسرو مه رویان کرد

آفرین بر تو که شایسته صد چندینی

حافظ شیرازی

نردبان این جهان ما و منیست
عاقبت این نردبان افتادنیست

لاجرم هر کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست

مولانا


با درود و سپاس فراوان از حضور صمیمانه تون و شعر زیبایی که نوشتید خانم منیژه عزیز
مانا باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.