من فقط به قلب تو مؤمن هستم

من به بهشت موعود کشیشان مقدس نما
باور ندارم
من فقط به چشمان تو مؤمن هستم
که نور آسمانی ام هستند

من به خداوندگاری که کشیشان مقدس نما
از آن سخن می گویند
باور ندارم
من فقط به قلب تو مؤمن هستم
و جز قلب ات هیچ خدایی ندارم

من نه به شیطان باور دارم
و نه به جهنم و عذاب آن
من فقط به چشمان و قلب شیطانی تو
مؤمن هستم

هاینریش هاینه
مترجم : فرشاد نوروزی

آغوشِ پر مهرت

در آغوشِ پر مهرت
کسِ دیگری ‌ست
می‌ فهمم
و عطرِ دیگری
بر گیسوانت هست
می‌ فهمم
چقدر تلخ است
این تکرارِ وحشتناک
که عشق
اینبار هم بازیچه ‌ست
می‌ فهمم
برای من اما ، آخرِ خط است
فراموشی
خداحافظ
به هیچ امید دیداری
میفهمی ؟
هزاران بار دوستت داشتم
هزاران بار بخشیدم
نفهمیدی
میفهمی ؟

نیکى فیروزکوهی

حزنی در درونم هست

حزنی در درونم هست
پیدا و پنهان
یک غریبگی
تازه فهمیدم که یا من زیادی ام
یا که در این شهر کسی کم است

جان یوجل
ترجمه : سینا عباسی هولاسو

موحوداتی ناشناخته

و من
به تازگی کشف کرده ام
روی این کره ی خاکی
موجوداتی زندگی میکنند
ناشناخته
به نام سخت جانان

همانهایی که
عاشقند و
امیدوار و
زنده

هستی دارایی

دوست داشتنی ترین جای قلبم

تو را نه با دست هایم
بلکه با قلبم به آغوش کشیدمت
دوست داشتنی ترین جای قلبم
همان سمتی است که تو را دوست می دارد

قهرمان تازه اوغلو
ترجمه : سینا عباسی هولاسو

از ستاره ها دورتر نمی روم

از ستاره ها دورتر نمی روم
تو همین جا منتظرم باش
به گنجشک ها گفته ام
هوای دلتنگی ات را داشته باشند
تا من برگردم
جایی میان همین ستاره ها
چشمه ای است
پوشیده از علف های نقره ای
مگر تو نمی خواستی زیر ماه بنشینی
و درخت ها و گربه ها و شیروانی های نقره ای را
تماشا کنی
ماه
از آب همین چشمه نوشیده است
که این همه مهتابی است

حافظ موسوی

اندوهی در روشنای ماه

ای بهارِ آینده از چشم هایش
ای قناری مسافر در روشنای ماه
مرا
به سوی او ببر
چونان
شعر عاشقانه ای
یا
زخم خنجری

من
آواره و زخمی ام
 باران را
و ناله ی موج های دور را
 دوست می دارم

از عمیق خواب بیدار می شوم
تا به زانوی زنی شیرین
که شبی او را
در خواب دیدم
بیندیشم
و دمادم شراب بنوشم
و شعر بسرایم

به محبوبم ، لیلی
آن بانوی دهان مست و ابریشمین پا
بگو
که بیمارم و مشتاق اویم

من
رد پاهایی
بر دلم می بینم

محمد الماغوط
ترجمه : صالح بوعذار

اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت

اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت

زمین در گردش با تو مداری تازه خواهد یافت

دل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانی
دوباره چون گذشته نو بهاری تازه خواهد یافت

درخت یادگاری باز هم بالنده خواهد شد
که عشق از کُـنده‌ی ما یادگاری تازه خواهد یافت

دهانت جوجه‌هایش را پریدن گر بیاموزد
کلام از لهجه‌ی تو اعتباری تازه خواهد یافت

بدین‌سان که من و تو از تفاهم عشق می‌سازیم
از این پس عشق ورزی هم ، قراری تازه خواهد یافت

من و تو عشق را گسترده‌تر خواهیم کرد، آری
که نوع عاشقان از ما تباری تازه خواهد یافت

تو خوب مطلقی ، من خوب‌ها را با تو می‌سنجم
بدین‌سان بعد از این خوبی ، عیاری تازه خواهد یافت

جهانِ پیر این دلگیر هم ، با تو کنار تو
به چشم خسته‌ام ، نقش و نگاری تازه خواهد یافت

حسین منزوی ‌

قلبت را می‌برم

قلبت را می‌برم
قلبت را همه جا با خودم می‌برم
درون قلبم می‌برمش
هرگز بی قلب تو نیستم
هر کجا بروم تو می‌روی ، عزیزم
و هر کار که کنم
کار توست ، نازنینم

نمی‌ترسم
از هیچ تقدیری
که تو تقدیر منی ، دلبندم

نمی‌خواهم
هیچ جهانی را
که تو زیبا ، جهان منی ، جهان واقعی من
و تویی همه‌ی معانی ماه
و هر آن چه که خورشید بخواند تویی

اینجا عمیق‌ترین رازی است که کس نمی‌داند
اینجا ریشه‌ی ریشه و شکوفه‌ی شکوفه
و آسمانِ آسمانِ درختی است به نام زندگی که می‌روید
بلندتر از آن که روح بتواند به آن برسد و اندیشه بتواند کتمانش کند
و این آن شگفتی است که ستاره‌ها را پراکنده می‌کند

قلبت را می‌برم
درون قلبم می‌برمش

ادوارد استیلن کامینگز
ترجمه : سینا کمال آبادی

تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی

تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی
تو نه بر آنی که منم من نه بر آنم که تویی

من همه در حکم توام تو همه در خون منی
گر مه و خورشید شوم من کم از آنم که تویی

با همه ای رشک پری چون سوی من برگذری
باش چنین تیز مران تا که بدانم که تویی

دوش گذشتی ز درم بوی نبردم ز تو من
کرد خبر گوش مرا جان و روانم که تویی

چون همه جان روید و دل همچو گیاه خاک درت
جان و دلی را چه محل ای دل و جانم که تویی

ای نظرت ناظر ما ای چو خرد حاضر ما
لیک مرا زهره کجا تا به جهانم که تویی

چون تو مرا گوش کشان بردی از آن جا که منم
بر سر آن منظره‌ها هم بنشانم که تویی

مستم و تو مست ز من سهو و خطا جست ز من
من نرسم لیک بدان هم تو رسانم که تویی

زین همه خاموش کنم صبر و صبر نوش کنم
عذر گناهی که کنون گفت زبانم که تویی

مولانا