از من تنها تو مانده‌ای

از من تنها تو مانده‌ای
پر باز می‌کنم
بالم بر آسمان غروب می‌ساید و شب می‌شود
تنها در ظلمات جهان می‌گردم و
از بادها و شب پرگانم بیم نیست
از من تنها تو مانده‌ای

شمس لنگرودی

نظرات 1 + ارسال نظر
منیژه پنج‌شنبه 10 خرداد 1397 ساعت 12:55 http://engmoochesh95.mihanblog.com/

همه باید برویم

بگذریم از این

بودن و ماندن : رفتن

شیشه تلخ سکوت

پشت هر گام تو آغشته به اشکی سرد است

سخن از ماندن نیست

هر کسی آونگ است

عادتم را به دلت می شکنم

تا که محکم بشود جا پایت

تا که عاشق بشوی

عاشق راهی دور

که در آن پایان نیست

تا فراموش کنی ماندن را

و من از پشت سرت

نه در اندیشه پیوند دوباره با تو

راه خواهم افتاد

تا قدم های تو را بشمارم

تا که روزی

اگر از حرکت خود خسته شدی

سایبانی باشم

روی ایوان دلت ....

سخن از ماندن نیست

مهربانم

همه ی جاده ها ، راه تو باد


مهدی پور

قلب من مجروح عشق توست
عادی نیست لکنت زبان
و رنگ پریده ام
وقتی می خواهم
در چشمانت بنگرم
و بگویم " دوستت دارم "
عادی نیست سردی و لرزش دست ام
وقتی می خواهم
دست ات را بگیرم
و تو را به رویا های خود بیاورم
عادی نیست
وقتی برای نوشتن از تو
در شعرم
باران می بارد
و خانه ام
عطر حضور تو را می گیرد
حسی به من می گوید
حتی این زخم که
در قلبم هدیه توست
اگر موجب مرگم شود
بدان معناست
هرگز بیهوده نزیسته ام
مهم نیست
اگر در روز دیدار
ساعت ها منتظر آمدنت باشم
تو را سرزنش نخواهم کرد
که چرا دیر کرده ای
تو با یک لبخند کوچک
تمام حافظه ام را پاک می کنی
عشق تو دلیل زیبایی شب هایم شده
تا پیش از این
به ستاره ها نگاه نمی کردم
اما اکنون هر شب
دنبال تو می گردم
لا ب لای آن ها
می دانم یک شب حلول می کنی
در شب آرزو هایم
چون ستاره ای دنباله دار

محمد شیرین زاده


ممنونم از همراهی تون و شعر زیبایی که نوشتید دوست عزیز
مانا باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.