تو اهل این‌جایی

دلم می‌خواهد فکر کنم
تو اهل این‌جایی
اصلن فکر کنم تو الآن همین‌جایی
همین حالا
کنار همین نوشتن‌ها
کنار همین‌که فکر می‌کنم
همین‌که می‌بینم
کنار همین سلام
علاقه‌یِ خوبم
علاقه جانِ من

خوبی ؟
حال امروزت کجاست ؟
حال حالا‌یَت چگونه است ؟
اوضاع به راه وُ
حال قشنگ وُ
دنیایِ دیدن خوش است ؟
روزهایت خوشحال و شب‌هایت خوش‌خواب
موهایت بلند
وَ دلت
قدِ موهایت شادی دارد ؟
حالت برای این هوا خوب است ؟

برای اصلن سلام
برایِ این حالت چه‌گونه است
برایِ شنیدن دوباره وُ چندباره وُ
این‌که دوستت دارم
من دوستت دارم علاقه‌یِ قشنگ
بگذار هوا هر جور که خواست باشد
بگذار بدی هرطورکه توانست
جلویِ این عاشقانه را بگیرد
بگذار تفنگ بر دل غالب شود
بگذار فکر کند که چنین گذشته است

اما من دوستت دارم وُ
مگذار که این فراموشت شود
که فراموشی پایانِ دنیاست
پایانِ عشق
پایانِ اندیشه
وَ پایانِ فردا
ما عاشق همیم علاقه‌یِ قشنگ
هر روز ، هر ساعت وَ هر وقت بیشتر
مبادا فراموش کنی
دوستت دارم
قشنگ

افشین صالحی

نظرات 1 + ارسال نظر
سما پنج‌شنبه 3 اسفند 1396 ساعت 14:12

چقدر فلسفه می چینی!!!

ببین،

همین که هستی

خودش چقدر شاعرانه است!

یک میز خالی و دو فنجان چای

و یک لبخند جانانه کافی‌ست

تا عقده های دلتنگی ام باز شود!



"امیر ارسلان کاویانی"



سپاس از انتخاب این شعر زیبا...

شب است
بی خوابی امانم را گرفته است
فنجان قهوه ام را دستم میگیرم
و به صندلی ام لم میدهم
موزیک و صدای
"تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی
اندوه بزرگی است زمانی که نباشی"
روحم را می نوازد
قهوه ام را سر میکشم
و عطر قهوه را حس میکنم در تار و پودم
تو شبی و من
بی خوابی این شب های تاریک
اندوه بزرگی است زمانی که نیایی

عاطفه آقاخانی


ممنونم از همراهی همشیگی تون و اشعار بسیار زیبایی که به یادگار می نویسید سما عزیز
پاینده باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.