حسرت

صد سال شد که رویت را ندیده ام
کمرت را در آغوش نگرفته ام
در درون چشمانت نایستاده ام
از روشنایی ذهنت سوال ها نپرسیده ام
و به گرمای بطن ات دست نکشیده ام
 
زنی در شهری
صد سال است که انتظار مرا می کشد
 
در همان شاخه ی درخت بودیم
در همان شاخه ی درخت
از همان شاخه افتادیم و جدا گشتیم

در میان مان صدها سال زمان
صدها سال راه دور
 
صدها سال است که
در تاریک روشنا از پی ات می دوم

ناظم حکمت
مترجم : مجتبی نهانی

نظرات 1 + ارسال نظر
منیژه شنبه 28 بهمن 1396 ساعت 12:11 http://engmoochesh95.mihanblog.com/

قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟

از کجا وز که خبر آوردی؟

خوش خبر باشی، اما، اما

گرد بام و در من

بی ثمر می‌گردی


انتظار خبری نیست مرا

نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری

برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس

برو آنجا که تو را منتظرند...


مهدى اخوان ثالث

ای حسن یوسف دکمه ی پیراهن تو
دل می شکوفد گل به گل از دامن تو

جز در هوای تو مرا سیر و سفر نیست
گلگشت من دیدار سرو و سوسن تو

آغاز فروردین چشمت٬ مشهد من
شیراز من اردیبهشت دامن تو

هر اصفهان ابرویت نصف جهانم
خرمای خوزستان من خندیدن تو

من جز برای تو نمی خواهم خودم را
ای از همه من های من بهتر من تو

هرچیز و هر کس رو به سویی در نمازند
ای چشم های من نماز دیدن تو

حیران و سرگردان چشمت تا ابد باد
منظومه ی دل بر مدار روشن تو

قیصر امین پور


ممنونم از همراهی صمیمانه تون و شعر زیبایی که نوشتید دوست عزیز
مانا باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.