من او را دوست داشتم

او شعر را دوست داشت
خیال پردازی
 و سفر را
من او را دوست داشتم

او شب را دوست داشت
آوازِ جیرجیرک
و صدایِ بغضِ شمعدانی را
من او را دوست داشتم

او مویِ بافته دوست داشت
عطر قهوه
و سیگار را
من او را دوست داشتم

او باران را دوست داشت
پاییز را
و رنگین کمان را
من او را دوست داشتم

من او را دوست داشتم
من‌

او را دوست داشتم

و او
شنیدنِ این جمله را

حامد نیازی

نظرات 1 + ارسال نظر
منیژه پنج‌شنبه 12 بهمن 1396 ساعت 14:40 http://engmoochesh95.mihanblog.com/

دل من دیر زمانی ست که می پندارد:

« دوستی » نیز گلی ست

مثل نیلوفر و ناز ،

ساقه ترد ظریفی دارد

بی گمان سنگدل است آن که روا می دارد

جان این ساقه نازک را

-دانسته -

بیازارد!

در زمینی که ضمیر من و توست

از نخستین دیدار،

هر سخن ، هر رفتار،

دانه هایی ست که می افشانیم

برگ و باری ست که می رویانیم

آب و خورشید و نسیمش « مهر » است .

گر بدان گونه که بایست به بار آید

زندگی را به دل انگیزترین چهره بیاراید

آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف

که تمنای وجودت همه او باشد و بس

بی نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس

زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست

تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است

در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز

عطر جان پرور عشق

گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز

دانه ها را باید از نو کاشت

آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان

خرج می باید کرد

رنج می باید برد

دوست می باید داشت

با نگاهی که در آن شوق بر آرد فریاد

با سلامی که در آن نور ببارد لبخند

دست یکدیگر را

بفشاریم به مهر

جام دل هامان را

مالامال از یاری ، غمخواری

بسپاریم به هم

بسراییم به آواز بلند

- شادی روح تو !

ای دیده به دیدار تو شاد

باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست

تازه ، عطر افشان

گلباران باد

شعر دوستی از آقای فریدون مشیری


شتاب مکن
که ابر بر خانه ات ببارد
و عشق
در تکه ای نان گم شود
هرگز نتوان
آدمی را به خانه آورد
آدمی در سقوط کلمات
سقوط
می کند
و هنگام که از زمین برخیزد
کلمات نارس را
به عابران تعارف می کند
آدمی را توانایی
عشق نیست
در عشق می شکند و می میرد

احمد رضا احمدی


ممنونم از حضور صمیمانه شما و شعر بسیار زیبایی که نوشتید خانم منیژه عزیز
شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.