از چی می‌ترسی ؟

از چی می‌ترسی ؟
از جای پاهات رو برف ؟
می‌ترسی بفهمن کجا بودی و کجا میری ؟
نترس ، صبح که آفتاب بزنه
همه برف‌ها آب میشن
همه جای پاها پاک میشن
از جای پاهات رو دل ها بترس 
گرمای آفتاب که چیزی نیست 
گرمای جهنم هم
نمی‌تونه پاکشون کنه

روزبه معین

نظرات 1 + ارسال نظر
بهسا سه‌شنبه 10 بهمن 1396 ساعت 02:56

سلام احمد عزیزم ارزو میکنم قلبا که سلامت باشی
بهسا هستم شاعر مبتدی
پدرم رو 5 ماه پیش از دست دادم و روابطم کاملا درگیر طوفانه
اما دفترم پر شده از دلنوشته هایی که به درد خوندن بعد از مرگم میخوره
این شعر انتخاب فوق العاده ایی بود
دعا کنید برام در حال غرق شدنم

موفق و سلامت باشی

سلام بهسا عزیز
قبل از هر چیز درگذشت پدر برزگوارتان را بهتون تسلیت می گویم امیدوارم مرا در غم خود شریک بدانید روحشان قرین رحمت الهی
دوست عزیز خیلی خوشحالم که بعد از مدتها شما را اینجا ملاقات میکنم هر چند شما از لحاط روحی شرایط ویژه ایی دارید ولی یادتان باشد زندگی ادامه دارد و شما باید روند طبیعی زندگی خود را دوباره از سر بگیرید من از صمیم قلبم برای شما دعا میکنم که هر چه زودتر به آرامش روحی و ذهنی خود برسید
به امید روزهای بهتر برای شما
مانا باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.