پیکرِ عریانِ تو

پیکرِ عریانِ تو
پیکرِ لخت و عورت
طلوعِ طلاییِ صبح را
بر دلِ شب کوبیده است
چونان مجسمه ای از جنس نور

جسم برهنه ات را
با غنچه و صدا و آواز می پوشانم

نه هرگز نباید هیچ روشناییِ دیگری
نوری که از پیکرت می تراود را خموش کند

و عشق
پُلی بلندتر از سکوت
میان خداوندگار و آدمی
افراشته می کند
و عشق
دره ی بی انتهای میان این دو را
با گل سرخ پُر می کند

چشمانم را فرو می بندم
من در عشق می زی ام ، در عشق نفس میکشم
تاری در اندامت کشیده شده است
سازی در جسم توست
هشیار است و بیدار
و پاسخ می دهد
موسیقی زمین و آسمان را
هربار ...

یانیس ریتسوس
ترجمه : بابک زمانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.