شعری برای تو

مگر می شود تو را دید و
برایت شعر نگفت ؟

کدام شاعر
چنین فرصتی را از دست می دهد ؟

تمام شاعران
با دیدنِ تو
به حالِ خودشان برای تو شعر میگویند
حتی بی آنکه بخواهند

اما تو
باید
فقط
شعرهای من را بخوانی
آنها را به حال خودشان بگذار

بگذار
یک بار هم که شده
عاشق به معشوق
حکم کند

تو
باید
فقط
شعرهای من را بخوانی

افشین یداللهی

نظرات 2 + ارسال نظر
سما یکشنبه 29 بهمن 1396 ساعت 15:10

و من برای خواندن شعر تنها این خانه را انتخاب میکنم . همیشه...
احمد عزیز امروز شهر و خانه ی ما مهمان باد و بارانه و حس شعر خواندن همیشه من رو ب وبلاگ شما میکشونه.
سپاس از بودنتون. و البته انتخاب های همیشه زیبا

خیلی ممنون سما عزیز شما همیشه به من لطف داشتید
خیلی خوشحالم که برای شعر خواندن وبلاگم را انتخاب می کنید
مانا باشید
با مهر
احمد

Manizheh چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت 19:08 http://http://engmoochesh95.mihanblog.com/

تو به من خندیدی و نمیدانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز

سالهاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم

ومن اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

حمید مصدق

سلام . شب شما بخیرو خوشی

مثل همیشه عالی ، موفق باشید.

تو ظریفی
مثل گل‌دوزی یک دختر عاشق
که دل‌انگیزترین گل‌ها را
روی روبالشی عاشق خود می‌دوزد .
با تو بودن خوب‌ست
تو چراغی، من شب
که به نور تو کتاب دل تو
و کتاب دل خود را که خطوط تن تست
خوش خوشک می‌خوانم
تو درختی، من آب
من کنار تو آواز بهاران را، می‌خندم و می‌خوانم
می‌گریم و می‌خوانم .
با تو بودن خوبست
تو قشنگی
مثل تو، مثل خودت
مثل وقتی که سخن می‌گویی
مثل هروقت که برمی‌گردی از کوچه به خانه
مثل تصویر درختی در آب
روی کاشانه، در چشمان منتظرم می‌رویی

منوچهر آتشی


سلام روز به خیر دوست عزیز
ممنونم از حضور صمیمانه شما و خوشحالم این شعر را دوست داشتید
شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.