فریب

شاید شایسته عشق تو نباشم
مرا ملامت مکن
تو امید ها و آرزوهایم را
به فریب پاسخ گفتی
و هماره خواهم گفت ظلم روا داشتی ام
نمی خواهم بگویم چون مار حیله گری
تو تنها بیشتر وقتها
دلت را به عشق ها و خاطره های تازه می سپاری
دلت را که مجذوب لحظه هاست
و محبوب های بسیار دارد
هنوز قلبت به تمامی در گرو کسی نیست
اما این نمی تواند تسلای خاطرم باشد
آن روزهای که عاشق هم بودیم
می شد از سرنوشت راضی باشم
عاقبت روزی بوسه وداع را
از لبان مهربانت ستاندم
اما در این گرمای سوزان
و در این اسارت بیابان های بی آب
قطره ها ، عطشم را فرو نمی نشاند
باشد که باز چیزی بیابی
که از دست دادنش نهراساندت
اما یک زن
نمی تواند عاشقی همچون من را
به فراموشی سپارد
و در سعادتمندانه ترین لحظه ها نیز
خاطره ها عذابت می دهند
و حس ندامت ازارت می کند
و آن هنگام که جهان فرومایه
نام مرا به سخره گیرد و نفرینم کند
تو در تلاشی که حامیم باشی
تا در این ترحم جنایت بار
اسیر فریبی دوباره نشوی

میخائیل یوریویچ لرمانتف
مترجم : زهرا محمدی

فقط عشق می‌تواند پایان رنج‌ها باشد

عشق
راهی‌ست برای بازگشت به خانه
بعد از کار
بعد از جنگ
بعد از زندان
بعد از سفر
بعد از
من فکر می‌کنم
فقط عشق می‌تواند
پایان رنج‌ها باشد
به همین خاطر
همیشه آوازهای عاشقانه می‌خوانم
من همان سربازم
که در وسط میدان جنگ
محبوبش را فراموش نکرده است

رسول یونان

تو امیدی یا خیال ؟

تو امیدی یا خیال ؟
همیشه نام تو
ورد زبان من است
تو ابری یا مه ؟
دستم به تو نمی رسد

سودابه شفا
مترجم : رسول یونان

الان دقیقا کیستم ؟

هر چه بیشتر فکر میکنم
کمتر به یاد می آورم خودم را
پیش از عاشقت بودن
الان دقیقا کیستم ؟
ته مانده ای از خودم
یا تمام تو ؟

یغما گلرویی

عشق در هر چیزی‌ست

عشق در هر طرحِ نویی‌ست
که در می‌اندازیم
همچون پلها و کلمات

عشق در هر آن چیزی‌ست
که بالا می‌بریم
همچون صدای خنده و پرچم‌ها

و در هر چیزی
که برای رسیدن به عشقِ راستین
با آن می‌جنگیم
همچون شب و پوچی


عشق در هر چیزی‌ست

که افراشته می‌کنیم
همچون برجها و سوگندها

در هر چیزی
که گردآوری می‌کنیم و می‌کاریم
همچون کودکان و آینده
و در خرابه‌هایی
که برای بدست آوردنِ عشق راستین بدان فرو می‌رویم
همچون جدایی و دروغ

خوزه آنخل بالنته
مترجم : مهیار مظلومی

تمام دل خوشی ام شور عاشقانه ی توست

تمام دل خوشی ام شور عاشقانه ی توست
دو چشم منتظرم تا همیشه خانه ی توست

تو صبر گفتی و ، من خسته از شکیبایی
تمام زندگی ام ، غرق در بهانه ی توست

بهانه ی همه ی شعرهای من ، برگرد
بیا که خانه ی قلبم ، پر از ترانه ی توست

دل گرفته ی من ، همچو مرغ در قفسی
تمام هوش و حواسش ، به آشیانه ی توست

به کنج خلوت خود ، همچو ابر می بارم
سرم درون خیالم به روی ، شانه ی توست

تو رفته ای و من اینجا ، میان خاطره ها
به هرطرف که نظرمیکنم ، نشانه ی توست

دل شکسته ی من ، از تو عشق می گیرد
کبوترم که امیدم ، به آب و دانه ی توست

شفیعی کدکنی

گام های تو

گام های تو
از سکوت من زاده شده اند
قدیس گونه و  آرام
به طرف بستر شب زنده دار من پیش می آیند
بی صدا وگنگ و یخ زده
مخلوق هایی ناب
سایه هایی الهی
که حافظ یکدیگرند

پروردگارا
همه ی موهبت هایی که می جستم
با همین گامهای برهنه
به سوی من می آیند

اگر تو با لب های بر آمده ات
می خواهی با بوسه ای
تسکین افکارم شوی
شتاب نکن بر این معاشقه
آرام پیش بیا
زیرا که من زنده ام برای در انتظار تو بودن
و تپش های قلبم
جز برای قدمهای تو نیست

پل والری
مترجم : مریم قربانی

یاد رخسار تو را در دل نهان داریم ما

یاد رخسار تو را در دل نهان داریم ما
در دل دوزخ بهشت جاودان داریم ما

در چنین راهی که مردان توشه از دل کرده‌اند
ساده لوحی بین که فکر آب و نان داریم ما

منزل ما همرکاب ماست هر جا می‌رویم
در سفرها طالع ریگ روان داریم ما
 
چیست خاک تیره تا باشد تماشاگاه ما ؟
سیرها در خویشتن چون آسمان داریم ما

قسمت ما چون کمان از صید خود خمیازه‌ای است
هر چه داریم از برای دیگران داریم ما

همت پیران دلیل ماست هر جا می‌رویم
قوت پرواز چون تیره از کمان داریم ما

گر چه غیر از سایه ما را نیست دیگر میوه‌ای
منت روی زمین بر باغبان داریم ما

گر چه صائب دست ما خالی است از نقد جهان
چون جرس آوازه‌ای در کاروان داریم ما

صائب تبریزی

ای دل ز من بریده ز یادم نمی روی

ای دل ز من بریده ز یادم نمی روی
وی پا ز من کشیده ز یادم نمی روی

ای رفته از برابر چشمم به کوی غیر
اشکم به دیده دیده ز یادم نمی روی

آن چشم را به روی چه کس باز می کنی ؟
ای آهوی رمیده ز یادم نمی روی

در سایه ی کدام نهالی روم به خواب
ای نخل بر رسیده ز یادم نمی روی

دانم که امشبم به سحرگه نمی رود
ای جلوه ی سپیده ز یادم نمی روی

تا خواند این غزل ز من آن سرو ناز گفت
ای بید قد خمیده ز یادم نمی روی

معینی کرمانشاهی