دلم گرفته است

دلم گرفته است
‏‎مثل پنجره‌ای که رو به دیوار باز می‌شود
دلم گرفته است
‏‎و جای خالی دست‌هایت
‏‎بر بندبند بدنم درد می‌کند
دلم گرفته
‏‎و عصر جمعه بی حضور تو
‏‎به هر هفت روز هفته‌ام سرایت کرده است
‏‎دلم گرفته
روی دست خودم مانده‌ام
‏‎شبیه ابری شده‌ام
‏‎که به شاخه‌ی درختی گیر کرده است
‏‎و با این حال
‏‎چگونه حتی خیال باریدن داشته باشم وقتی
‏‎تنها میراث بر جای مانده‌ات
‏‎همین بغضی‌ست
‏‎که از تو در من
‏‎به یادگار مانده است

مصطفی زاهدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.