پیری

زمستانی دیگر
و این منم
مردی کنار بخاری دیواری
دررؤیای زنی که مرد رؤیا های او باشم
و چون در میان نهم با او رازم را
پنهانش بدارد در سینه
بی نیشخندی بر لب
 
روزهایی که رنگ می بازند آرام آرام
و این رؤیا که یک بار دیگر درخشیدن گیرم
چون نور
و او سرشار ازتمنا بگوید
ازآن من است نور تو
و نه از آن هیچ زن دیگر
 
این جا
کنار بخاری دیواری
زمستان دیگر
و این منم
در کار تنیدن رؤیا ها و هراسیدن از آن ها
مبادا نگاه او به سخره گیرد
سر تاس و براق مرا
شانه های فرو افتاده و گام های سست ام را
مبادا به هیچ گیرد عشقم را
و این جا ، کنار بخاری دیواری
رسوای عالمی کند من پیرمرد را
 
تنها
بی عشقی ، بی رؤیایی یا زنی
و فردا خواهم مرد از سرمایِ درون
این جا ، کنار این بخاری دیواری

بلند الحیدری
مترجم : فریده حسن زاده مصطفوی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.