تو با یک چشم با خلق و، به دیگر چشم با مایی

تو با یک چشم با خلق و، به دیگر چشم با مایی
بدین منظور گم کردن ، مشوّش ساز دل هایی

نمی گویی و می سوزی ، نمی جویی و می خواهی
به باطن تشنه ی عشق و ، به ظاهر غرق حاشایی

درون سوز و برون آرا ، زبان خاموش و دل گویا
برون خاکستر سرد و ، درون آتش سراپایی

حکایت می کند چشمت ، ز میخواران هوشیاری
گواهی می دهد قلبت ، ز خاموشان گویایی

نگاهی گر مرا باشد ، تو پا تا سر نظر بازی
نیازی گر مرا سوزد ، تو سر تا پا تمنّایی

تو می خواهی مرا اما ، ز دل بر لب نمی آری
تو می جویی مرا اما ، به هر بزمی نمی آیی

ز چشم من اگر پرسی ، که مجنون تر ز مجنونم
اگر زشت و اگر زیبا ، تو لیلا تر ز لیلایی

سخن با من بگو تا من ، بگویم از چه غمگینی
نظر بر من فکن تا خود ، بدانی در چه رؤیایی

منم کاهی که با آهی ، بلرزد دامن صبرم
تویی سنگ و به طوفان ها ، شکیبایی شکیبایی

معینى کرمانشاهى

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.