آنقدر خوابت را دیده‌ام

آنقدر خوابت را دیده‌ام
که واقعیتت را از دست داده‌ای
آیا هنوز نرسیده وقت آن که در آغوشت کشم ؟
و بر آن لب‌ها ، بوسه زنم میلادِ صدای دلنشینت را ؟

آنقدر خوابت را دیده‌ام
که بازوانم عادت کرده‌اند سایه‌ات را در آغوش کشند
و یکدیگر را بیابند ، بی آن که گردِ تنت پیچیده‌باشند
اگر با واقعیت ِتو که روزها و سال هاست
که تسخیرم کرده‌ای ، روبرو شوم
بی‌تردید به سایه‌ای بدل خواهم شد
آه ای توازن احساسات

آنقدر خوابت را دیده‌ام
که بی‌شک فرصتی نمانده‌ تا بیدار شوم
ایستاده می‌خوابم ، تمام قد رو به زندگی
رو به عشق و رو به سوی تو
تنها تو را می‌بینم
آنقدر در رویاهایم پیشانی و لب‌هایت را لمس کرده‌ام
که لمس واقعی‌شان ، خیالی‌تر است
 
آنقدر خوابت را دیده‌ام
با تو راه رفته‌ام ، حرف زده‌ام در رویا
با سایه‌ی تو خوابیده‌ام
که دیگر از من چیزی نمانده‌است به جا
و سایه‌ای شده‌ام در میان اشباح و سایه‌ها
سایه‌ای که با سُرور گام می‌گذارد بارها و بارها
روی عقربه‌ی خورشیدی ِ ساعت زندگیِ تو

روبر دسنوس
مترجم : سارا سمیعی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.