پیش می آید

پیش می آید
این چنین بی پروا ، بی مقدمه
دست بر کمر عشق بگذارم و
از میانه های شب، با تو همآغوش شوم

پیش می آید
این چنین زخم خورده
خودم را بیابم و روح مجروحم را
دست تن گرم تو بسپارم

پیش می آید
چشم بسته از تردد بی رحم خیابان بگذرم و
با تو به تماشای دستان خالی مرگ بنشینم

پیش می آید
من شعری ننویسم
هرگز اما نمی شود با تـــو باشم و
شاعرانگی هایم را از یاد ببرم
 
سیدمحمد مرکبیان

نظرات 1 + ارسال نظر
بانو پنج‌شنبه 5 مرداد 1396 ساعت 14:46 http://banoyedey22.blogfa.com/

با دلارامی
مرا خاطر خوش
است

کز دلم
یک‌باره برد
آرام را


#حافظ




درود بر مرکبیان عزیز
زیبااااااو دل انگیز
عااااااااااااااااالی بود متشکرم

بوسه بر درج عقیق تو حلال است مرا
که به افسوس و جفا مهر وفا نشکستم

حافظ


از توجه شما سپاسگزارم بانو عزیز
مانا باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.