السا

کافی‌ست که از در درآیی
با گیسوان بسته‌ات تا
قلبم را به لرزه در آوری
تا دوباره متولد شوم و
خود را بازشناسم
دنیایی لبریز از سرود
السا عشق و جوانیِ من

آه لطیف و مردافکن چون شراب
همچو خورشیدِ پشتِ پنجره‌ها
هستی‌ام را نوازش می‌کنی
وگرسنه و تشنه برجا می‌گذاری‌ام
تشنه‌ی بازهم زیستن و
دانستنِ داستانمان تا پایان

معجزه است که باهمیم
که نور بر گونه‌هایت می‌افتد و
در اطرافت باد بازیگوشانه می‌وزد
هر بار که می‌بینمت قلبم می‌لرزد
همچون نخستین ملاقاتِ مردِ جوانی
که شبیهِ من است

برای نخستین بار ، لب‌هایت
برای نخستین بار ، صدایت
همچون درختی که از اعماق می‌لرزد
از نوازشِ شاخسارانش با بالِ پرنده‌ای
همیشه گویی نخستین بار است
آن‌گاه که می‌گذری و
پره‌ی پیراهنت تنم را لمس می‌کند

زندگیِ من از روزی آغاز شد
که تو را دیدم
و بازوانت ، راهِ دهشتناکِ جنون را
بر من سد کرد
و تو سرزمینی را نشانم دادی
که در آن تنها بذرِ نیکی می‌پاشند
تو از قلبِ پریشانی آمدی
تا تسکین دهی تب و دردم را
و من درختی بودم که در جشنِ انگشتانت
می‌سوختم از اشتیاق
من از لب‌های تو متولد شده‌ام
و زندگی‌ام از تو آغاز می‌شود

لویی آراگون
ترجمه : سارا سمیعی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.