مرداب چشم او

سالی گذشته است
زان ماجری که عشق من و او از آن شکفت
زان شام ها که شعر فریبای  من شنید
در آن شب امید
چشمان او به سبزی  مرداب سبز بود
در گوش من ترانه نیزار می سرود
آغوش مهر او
گرمای بیکرانه ظهر کویر داشت
زان ماجرای تلخ
سالی گذشته است
با آنکه داستان من و او کهن شده است
با آنکه دوستدار شکارم ، ولی هنوز
هرگاه بر کرانه  مرداب می رسم
با تیر سینه سوز
مرغابیان وحشی آن را نمی زنم

در آن شب امید
چشمان او به سبزی مرداب سبز بود

فرخ تمیمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.