در انتظار تو هستم

در انتظار تو هستم
که خود را به من نمی رسانی
روزها و شبهای سختی دارم
همه اش کنار جاده ایستاده ام
تمام سایه ها فریبم می دهند
تمام عابران دروغ می گویند
مگر می شود زنی را ندیده باشند
با پیراهن آبی
موهای شانه کرده
کفش های سفید
که می رقصد
شعر می خواند
و می آید
مگر می شود زنی را ندیده باشند
که نام مرا تکرار می کند
وسراغ مرا از عابران نگیرد
منتظرم همیشه منتظرم

محمود درویش
مترجم : بابک شاکر

بیا منصف باشیم

بیا منصف باشیم
معامله ای عاشقانه
تو برای همیشه کنارم بمان
و من
تا به ابد به دور حضورت می گردم
تو برای همیشه بارانی بپوش
من تا همیشه باران می شوم می بارم
به لحظه هایت
تو بغض کن
من اشک می شوم
تو بخند
من شوق می شوم
تو ببین
من از نگاهت
مست می شوم
بیا منصف باشیم
تو برایم تب کن
من برایت می میرم

عادل دانتیسم

یافتن عشق

نه مرگ ، بی نفس ماندن است
و نه زندگی ، تمامی نفس گرفتن
بلکه زندگی ، یافتن عشق در دیگریست
تا عمر را به یادش صرف کنی

اوغوز آتای
مترجم : سینا عباسی

درمان زخم ها

بیا
بیا و زخم هایم را ببند
بیا
بیا تا زخم هایت را ببندم

فردین نظری

ندیدن روزهای بدتر

اینکه به تو پشت کرده و می روم
برای دیدن روزهای بهتر نیست
برای ندیدن روزهایی است
که شاید از این هم بدتر باشند

تورگوت اویار
ترجمه : سیامک تقی زاده

تنهایی با من است

حالا دیگر
تنهایی ام آن قدر بزرگ که شده است
که می تواند دستم را بگیرد
و از تمام خیابان های شلوغ عبور دهد
حالا دیگر
تنهایی ام آن قدر عمیق شده است
که می تواند
مرا در خود غرق کند
حالا دیگر تنها نیستم
تنهایی با من است

نسترن وثوقی

زندگی کردن

اینکه می گویند
من بدون تو نمی توانم زندگی کنم
من از آن دسته نیستم
من بی تو هم می توانم زندگی کنم
اما
با تو جور دیگری زندگی خواهم کرد

ناظم حکمت
ترجمه : فرشته درویشوند

ترانه‌های دخترانِ مِی‌خوش

شنیده‌ام یک جایی هست
جایی دور
که هر وقت از فراموشیِ خواب‌ها دلت گرفت
می‌توانی تمامِ ترانه‌های دخترانِ مِی‌خوش را
به یاد آوری
می‌توانی بی‌اشاره‌ی اسمی
بروی به باران بگویی
دوستت می‌دارم
یک پیاله آب خُنک می‌خواهم
برای زائران خسته می‌خواهم
دیگر بس است
غمِ بی ‌بامدادِ نان و هَلاهلِ دلهره
دیگر بس است این همه
بی‌راه‌رفتنِ من و بی‌چرا آمدن آدمی
من چمدانم را برداشته
دارم می‌روم
تمام واژه‌ها را برای باد باقی گذاشتم
تمامِ باران‌ها را به همان پیاله‌ی شکسته بخشیده‌ام
داراییِ بی‌پایانِ این همه علاقه نیز
شنیده‌ام یک جایی هست
حدسِ هوایِ رفتنش آسان است
تو هم بیا

سیدعلی صالحی

برای همدیگر

پیشترها فقط چشم‌هایت را دوست داشتم
حالا چین و چروک‌های کنارشان را هم
مانند واژه‌ای قدیمی
که بیشتر از واژه‌ای جدید همدردی می‌کند

پیشترها فقط شتاب بود
برای داشتن آنچه داشتی ، هربار دوباره
پیشترها فقط حالا بود ، حالا پیشترها هم هست
چیزهای بیشتری برای دوست داشتن
راه‌های بسیاری برای انجام دادن این کار

حتا کاری نکردن خود یکی از آنهاست
فقط کنار هم نشستن با کتابی
یا با هم نبودن ، در کافه‌ای در آن گوشه
یا همدیگر را چند روزی ندیدن
دلتنگ همدیگر شدن ، اما همیشه با همدیگر

هرمان د کوئینک
ترجمه : مؤدب میرعلایی

راز نگهدارترین


ای تو با روح من از روز ازل یارترین
کودک شعر مرا مهر تو غمخوارترین

گر یکی هست سزاوار پرستش به خدا
تو سزاوارترینی تو سزاوارترین

عطر نام تو که در پرده جان پیچیده ست
سینه را ساخته از یاد تو سرشارترین

ای تو روشنگر ایام مه آلوده عمر
بی تماشای تو روز و شب من تارترین

در گذرگاه نگاه تو گرفتارانند
من به سرپنجه مهر تو گرفتارترین

می توان با دل تو حرف غمی گفت و شنید
گر بود چون دل من رازنگهدارترین
 
فریدون مشیری

تاس رو بنداز

تاس رو بنداز
اگه می خوای امتحان کنی
بروتا ته خط
اگر نه همون بهتر که شروع نکنی
اگر می خواهی امتحان کنی
.بروتا ته خط
شاید قیمتش از دست دادن
دوست دخترهات ، زن هات ، فک وفامیلت ، شغلت
یا شاید عقلت باشه
تا ته خط برو
شاید قیمتش سه چهار روز گرسنگی باشه
شاید هم یخ زدن رو نیمکت پارک
شاید قیمتش زندان رفتن باشه
ریشخند
تحقیر
یا گوشه گیری
انزوا جایزه اته
و بقیه اش امتحان صبر و بردباریت
امتحان مصمم بودنت
تو پیش می روی
علیرغم طرد شدن ها
و بدترین بلاها
و می بینی که بهتر از هر چیز دیگری است
که رویایش را در سر می پروراندی
اگر قرار است امتحان کنی
بروتا ته خط
هیچ حس دیگه ای به پایش نمی رسه
با خدایان تنها خواهی بود
و شبهایت را
شعله های آتش
روشن خواهند کرد
برو ، ادامه بده ، برو
تا ته خط
تا ته خط
به پشت زندگی سوار شو
و تامرزهای قطعی شادی بتاز
این تنها مبارزه با ارزشی است
که وجود دارد

چارلز بوکوفسکی
مترجم : لیلی مسلمی

از عشق ندانم که کیم یا به که مانم

از عشق ندانم که کیم یا به که مانم
شوریده تنم عاشق و سرمست و جوانم

از بهر طلب کردن آن یار جفا جوی
دل سوخته پوینده شب و روز دوانم

با کس نتوانم که بگویم غم عشقش
نه نیز کسی داند این راز نهانم

ده سال فزونست که من فتنهٔ اویم
عمری سپری گشت من اندوه خورانم

از بس که همی جویم دیدار فلان را
ترسم که بدانند که من یار فلانم

از ناله که می‌نالم مانندهٔ نالم
وز مویه که می‌مویم چون موی نوانم

ای وای من ار من ز غم عشق بمیرم
وی وای من ار من به چنین حال بمانم

سنایی غزنوی