عشق سر نوشت توست

زن نشست
با چشمانی نگران
به فنجان واژگونه ام نگریست
گفت
پسرم غمگین مباش
که عشق سر نوشت توست
و هر کس که در این راه بمیرد
در شمار شهیدان است
 فنجان تو
دنیایی هراس انگیز است
زندگی ات سرشار از کوچ و جنگ

پسرم بسیار دل می بازی
بسیار می میری
بر تمام زنان زمین عاشق می شوی
اما چون پادشاه شکست خورده
باز می گردی

پسرم در زندگی ات
زنی است با چشمانی شکوهمند
لبانش خوشه ی انگور
خنده اش موسیقی و گل
اما آسمان تو بارانی ست
و راه تو بسته

پسرم دلبرت
در قصری در بسته است
قصری بزرگ
با سگ های نگهبان و سربازان
شاهزاده ات خفته است
هر کس به اتاقش بخزد
به خواستگاریش برود
و از پرچین باغش بگذرد
یا گره گیسوانش را بگشاید
 نا پدید می شود
 نا پدید

پسرم فال بسیار گرفته ام
طالع بسیار دیده ام
اما هیچ فنجانی چون فنجان تو
نخوانده ام
و غمی چون غم تو ندیده ام
در سرنوشت تو عشق پیداست
اما پایت همواره بر لب دشنه است
همیشه چون صدف تنها می مانی
و چون بید
غمناک
و سر نوشت تو است که همیشه
در دریا ی عشق بی بادبان باشی

پسرم هزاران بار دل می بازی
و هزاران بارچون پادشاهی مخلوع
 باز می آیی

نزار قبانی

نظرات 1 + ارسال نظر
پاییز یکشنبه 10 اردیبهشت 1396 ساعت 15:13

سلام
چ وبلاگ خوبی!
لذت میبرم از اینهمه شعر و متن زیبا و عاشقانه...
دستتون درد نکنه احمدآقا

ممنونم از لطف و محبت شما دوست گرامی
خوشحالم که اشعار وبلاگم را دوست داشتید
مانا باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.