فراموشم نکن

روزی فرا می‌رسد که انسان فراموش می‌کند
حتی دوست داشتنی‌ترین خاطره‌ها را
اقلا تو هر شب با صدای خسته
وقتی عقربه روی ساعت دوازده ایستاد
فراموشم نکن

زیرا من هر شب در آن ساعت
با تو زندگی کرده ، به تو فکر می‌کنم
در خیالم ، پریشان حال قدم می‌زنم
تو هم جایی که تاریکی سکوت می‌کند
فراموشم نکن

در آن ساعت خنده‌ات پاشیده می‌شود
مثل یک مشت آب بر تنم ،‌ ای عشقم
و در سرت باد شیدا
اگر روزی دیوانه وار وزید
فراموشم نکن

بر پایم چارق ، به دستم عصا
به خاطر تو در این راه‌ها آواره‌ام
بعد از سال‌ها بازگشت‌ام به سویت
در روز قیامت هم باشد
فراموشم نکن

اگر هنوز لباس سبزت را داشته باشی
روزی برایم بپوشش
شبنم روی میخک صورتی توی گلدان
و پرنده خسته را در باغچه اگر دیدی
فراموشم نکن

روزی که با دردی بزرگ گُر می‌گیرم
در آن دوردست‌ها هم که باشی بیا
به سوی مردی که تا ابد دوستت دارد بیا
قول بده روزی هم که نباشم
فراموشم نکنی

امید یاشار اوغوزجان

مترجم : مجتبی نهانی

نظرات 3 + ارسال نظر
دلارام سه‌شنبه 29 فروردین 1396 ساعت 14:39

سلام ..
چرا ساعت 12 اینهمه مهمه...
ساعت صفر عاشقیه؟...
لحظه خواب روز است وبیداری حس ناب عشق؟
چرا 00:00

چون اغاز رویای شبانه است خانم دلارام عزیز
مانا باشید
با مهر
احمد

محمد شیرین زاده دوشنبه 28 فروردین 1396 ساعت 14:12 http://m-bibak.blogfa.com

ممنونم از همراهی صمیمانه شما دوست عزیز
مانا باشی
با مهر
احمد

نیلوفر چهارشنبه 23 فروردین 1396 ساعت 14:42

درود احمد آقای عزیز و گرانقدر
از حسن انتخابتون ممنوم بسیار زیبا و دلنشین..
امید که سلامت و شاد باشید
روزتون مبارک

سلام خانم نیلوفر عزیز
ممنونم از مهر و محبت شما و خوشحالم که انتخاب مرا دوست داشتید
از اینکه همچنان مرا صمیمانه همراهی می کنید خوشحالم
مانا باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.