ای بهار

سنتورها ، عودها ، ویلن ها ، عودها
در دلشان ساز می زنند
تا به محض رسیدنت
خود به صدا درآیند
 
ای بهار
سرمنشأ بی پایانت کجاست
تا نوشان نوشان بیایم
و در منزلت آرام گیرم
پل هایت کجاست
تا از تلاطم این برف بگذرم
 
جاده ها
به نیت دیدنت
راهی شهرها می شوند
نمی یابندت ، دور می شوند
 
کندویت کجاست
تا زنبورانم
از شکوفه گیلاست پر کنند
سوزن بارانت کجاست
تا زخم زمستانم را بدوزم
من به بوی تو برخاستم
و از حرارت بیداری دارم کور می شوم
 
شادی هایت را
بر صورت من بریز فروردین من
و اضافه هایش را
پست کن برای کسی که بهاری ندارد

شمس لنگرودی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.