جدایی دیگر

من به یک جدایی دیگر
هیچ احتیاجی نداشتم
دوباره برای چه آمدی ؟

قهرمان تازه اؤغلو
ترجمه : سیناعباسی هولاسو

فکر کن

فکر کن
فراموشت کرده ام
وَ این واژه ها فقط
هذیان های شاعرانه ایست
که هر شب
در حواس پرتی های عاشقانه
بی اختیار از دهانِ قلمم بیرون می پرد

فکر کن زنده ام
وَ این گَردِ مرگی
که نِشَسته روی عقربه ها
با یک بهارِ تقویمی ، تکانده می شود

فکر کن
چشمهایم 
به هوای خاطره ها حساسند
که اینهمه گریه به راه انداخته اند

نگرانِ من نباش
من هم فکر می کنم
تمامِ فصل ها زمستان است
درِ لب هایم را می بندم و
پای هیچ حرفی را
به سرمای بیرون ، باز نمی کنم

مینا آقازاده
از کتاب قرارمان همین بهار

پادشاهی از عشق

دیشب پادشاهی مهمانم بود
تمام جهانم را پیشکش حضورش کردم
سرزمین اندامم را
مزارع گیسوانم را
دریای چشمانم را
همه را به او تقدیم کردم
او با لشکری از لبانش آمده بود
ومن خودم را تسلیم مهمانی کردم
که پادشاه بزرگی ازعشق بود

سهام الشعشاع
مترجم : بابک شاکر

زخم هایی که بر قلب داریم

زخم هایی که بر قلب داریم
اگر چه جایشان هرگز خوب نخواهد شد
ولی به یادمان خواهد آورد
که ما هم
کسانی را دوست داشته ایم

حقیقتِ تلخ آنجاست
که قلب همواره خواهد تپید
زخم بارها باز خواهد شد
و دوست داشتن
چون عفونتی خوش خیم
تمام وجودمان را خواهد گرفت

شاید برای همین است
که آدم های زخم خورده
همیشه لبخندی ملایم و سرد
روی  لب دارند

حمید جدیدی

چیزی بگو

چیزی بگو

مثل بهار

مثلا شکوفه کن
و یا ببار
مانند رحمتی بر درونم
یا رنگین کمان باش و
روحم را در آغوش بگیر
چیزی بگو
فراتر از حرف باشد
جانم را لمس کند
چیزی بگو
مثلا کنارت هستم

تورگوت اویار
ترجمه : مجتبی : نهانی

عشق ناشنواست

‏عشق ناشنواست
شما صرفا نمیتوانید بگویید که دوستش دارید
باید عشقت را نشان دهی

پائولو کوئلیو

دوراهی دل

نهایتاً
دل به جایی می رسد
که دو راه بیشتر ندارد
یا باید خون شود
یا سنگ

عباس صفاری

صبح بخیر

صبح بخیر
ای عشق گل چهره من
صبح بخیر
ای آنکه روشنی می بخشی
 به زمین
با آفتابی تازه
صبح بخیر
ای تو که همواره
 در انتظار دیدار خورشیدی
صبح بخیر
صبح بخیر
صبح بخیر

ناظم حکمت
ترجمه : علیرضا شعبانی

تجربه مطلقا به کار عاشق نمی آید

تجربه مطلقا به کار عاشق نمی آید
کسی که تجربه دارد
قبل ازهرچیز می داند که نباید عاشق بشود
تجربه ، عشق را باطل می کند 
بنابراین تجربه کل زندگی را باطل می کند
عشق چیزی ست یگانه و یک باره 
اما تجربه یعنی تکرار
 یعنی بیش از یک بار عاشق شدن شرط اولش ، بی تجربگی ست
دانایی هم خودش ، ضد عشق است

نادر ابراهیمی

نبودن تو نام دیگر دوزخ است

چند بهار زیبا در حسرت تو
غل و زنجیرها کهنه کردم
کاش به موهایت گل های خون بزنم
یکی این طرف ، یکی آن طرف
کاش بتوانم نام تو را فریاد بزنم
به چاه های بی انتها ، به ستاره ی لغزان
حتی به چوب کبریتی
که در دورترین موج اقیانوس افتاده است
کاش به آن که گم کرده
طلسم نخستین عشق ها را ، طلسم بوسه ها را
و سهمی ندارد از غروبی ناگهانی
بتوانم از تو بگویم
نبودن تو نام دیگر دوزخ است
سردم است ، چشمانت را نبند

احمد عارف

گردد کسی کی کامیاب از وصل یاری همچو تو

گردد کسی کی کامیاب از وصل یاری همچو تو
مشکل که در دام کسی افتد شکاری همچو تو

خوبان فزون از حد ولی نتوان به هر کس داد دل
گر دل به یاری کس دهد باری به یاری همچو تو

چون من نسازی یک نفس با سازگاری همچو من
پس با که خواهد ساختن ناسازگاری همچو تو

چون من به گلگشت چمن چون بشکفد آن تنگدل
کش خار خاری در دل است از گلعذاری همچو تو

رفتی و غم‌ها در دلم خوش آنکه باز آیی و من
گویم غم دل یک به یک با غمگساری همچو تو

از یار بگسل ای رقیب آخر زمانی تا به کی
باشد گلی مانند او پهلوی خاری همچو تو

هاتف ز عشقت می‌سزد هر لحظه گر بالد به خود
جز او که دارد در جهان زیبانگاری همچو تو

هاتف اصفهانی