بانوی من

بانوی من
سازت که کوک نباشد
مخالف هم بزند
من خواهم رقصید
من با باد ها رقصیده ام
با چهچه گنجشککان مست
با تلاطم امواج
حتی با صدای بوف کور
به ساز نا کوک تو رقصیدن که کاری ندارد
تو سازت بزن ، رقصیدنش با من

وحید خانمحمدی

نظرات 2 + ارسال نظر
دلارام سه‌شنبه 19 بهمن 1395 ساعت 18:37

کاش اسبی بودم
ولی سوارم عاشق بود
کاش آیینه ای بودم
ولی به دیوار اتاق زنی زیبا آویخته بودم
کاش گل سرخی بودم
ولی در روز عشاق به دختری هدیه ام می دادند
کاش قرص نانی بودم
ولی بر سفره ی زنی گرسنه
کاش رودی بودم
ولی از وطنم کردستان می گذشتم
کاش بی هیچ شرطی
برای آخرین بار
تو را در آغوش می کشیدم و
آنگاه جان می سپردم.

شیرکو بیکس

ببخش مرا
اگر کمم
اگر کوتاهم و بریده بریده
اگر زبانم گاهی دورت نمیگردد،مرا ببخش
اگر تلخم
اگر پر از جای خالی
اگر نمی بینم آنچه زیباست
و نمی شنوم انچه فریاد است
ببخش که پرم از اگر ها،اما ها،شاید ها
ببخش که در الفاظ حیرانم و نمی یابم عطر ترنج را
مرا ببخش که خسته ام
که کودکم
که زورم نمیرسد به احساست
که اینجایم،که آنجایی،که سفری در پیش نیست
مرا ببخش که پرم از حرف های اضافه
مرا ببخش که دوست داشتنت را از یاد می برم
که نفس نمی کشم
که می میرم
مرا ببخش که یک دیوانه ی عاقلم
که یک عاقل دیوانه ام
مرا ببخش که هنوز یک عاشقم

حامد نیازی

کاکتوس سه‌شنبه 19 بهمن 1395 ساعت 09:20

مگر می شود بانو
کنار ریز خنده های تو
چای را تلخ نوشید...
شیرینی نگاهت،
تلخی چای را
به وعده گاه عشق می برد .
کاکتوس

‍ ‍ ‍ بعد‌تو‌اغوشم را
با تنهایی وغم پر میکنم
دنبال هبچ ارزوی تازه ای
نیستم
غصه‌هم‌میگذرد
مثل فصلهایی که‌بی تو‌گذشت
چون‌قاصدکی در باد
سکوت گریه هایم را شنیدی
بی صدا رفتی
پر از دردم
ولی اجازه‌مشاهده‌دردهایم را
به‌هیچکس‌نخواهم داد

مهناز صفرى


ممنونم از همراهی تون و شعر زیبایی که نوشتید کاکتوس عزیز
مانا باشی
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.