اگر مرد می بودم

اگر مرد می بودم
دست زنی را
عاشقانه می گرفتم
ماه به ماه
فصل به فصل می گشتیم
ازعشق برایش می خواندم
و می گفتم
تا آن زمان که از آن منی
ازهیچ چیزنترس

آخرزنان ازخیلی چیزها
هراس دارند
ازتنهایی ، ازدلتنگی ، ازدیروز و فردا
اززشت بودن
ازاینکه بایکوت شوند
ازپیری ازاینکه کسی دیگر
جایشان رابگیرد

برای ازبین بردن هراس
مرد نه احتیاج به پول دارد
و نه جاه و مقام و نه قدرت
فقط لازم است
عشق ورزی و نازبدوش گرفتن و
تعهد را بدانند

اگرمرد می بودم
کاری می کردم
آن زنی که شریک زندگی ام است
هرگز
ازهیچ چیزنترسد ؟

آرینا حمید شاعره کرد
مترجم : خالد بایزیدی

نظرات 1 + ارسال نظر
دلارام سه‌شنبه 19 بهمن 1395 ساعت 18:39

با دویست ‌و چند تکه استخوانم دوستت دارم
و چند سال باید بگذرد؟
تا استخوان ‌های آدم بپوسند،
و همه‌چیز را فراموش کنند

با من بگو
بگو قلب‌ها فراموشکارترند
یا استخوان‌ ها؟

با من بگو
بگو مثل خواب
که گاهی از دست‌ هایم شروع می‌شود،
گاهی از پاهایم،
فراموشی از قلبم آغاز می‌شود
یا استخوان ‌هایم؟

لیلا_کردبچه

اگر دوستم داری
همین حالا بگو
همین حالا
که چشمهایم را به لبانت دوخته ام
فردا که بیاید،
مرگ
لباس جدیدی برایمان خواهد دوخت

صفا سلدوزی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.