فرصتی به من ده

خنجری را که
در پهلویم فرو رفته بیرون کش
بگذار زنده بمانم
عطر خود را از پوستم بیرون کن
بگذار زنده بمانم

فرصتی دیگر به من ده
تا با زنی دیگر آشنا شوم
که نام تو را از دفتر خاطراتم خط زند
ببرد گیسوی بافته ات را که بر گردنم حلقه زده

فرصتی به من ده
در پی خیابان هایی بگردم
که با تو در آن ها قدم نزده ام
دنبال صندلی هایی بگردم که با تو در آن ها ننشسته ام
به مکان هایی بروم که تو را به یاد من نمی آورند

فرصتی به من ده
تا در پی زنانی بگردم که به خاطر تو
ترکشان کرده ام
می خواهم زندگی کنم

نزار قبانی
ترجمه : احمد پوری

نظرات 5 + ارسال نظر
شبنمکده سه‌شنبه 12 بهمن 1395 ساعت 11:27 http://www.mhabaei.blogfa.com

درود

ممنونم از همراهی صمیمانه شما دوست گرامی
مانا باشید
با مهر
احمد

روی بنمای دوشنبه 11 بهمن 1395 ساعت 21:04

فرصتی به من بده
بگذار زنده بمانم
سلام و.درود بر شما دوست بزرگوارم. مثل همیشه انتخابهاتون بی نهایت زیباست. اگه یادتون باشه من با نزار قبانی در وبلاگ شما آشنا شده ام. البته چندین سال پیش. یادش بخیر. سروده های نزار بسیار زیبا و عاشقانه هستند.
درود بر شما

سلام خانم فرزانه عزیز
خدا را شکر میکنم که شما همچنان اینجا را برای خواندن شعر انتخاب می کنید از صمیم قلب بخاطر تواضع و فروتنی تون از شما تشکر میکنم از اینکه از طریق وبلاگم با اشعار نزار قبانی اشنا شدید خیلی خوشحال می باشم امیدوارم همواره شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

بهزاد دوشنبه 11 بهمن 1395 ساعت 20:34 http://wetminds.blogfa.com

ه اصلی. عناوین مطالب. تماس با من. پروفایل. قالب وبلاگ
" از همین نزدیکی ها صدای تولد زمان به گوش رسید ،

هنوز گوشهایم به صدایش عادت نکرده بردارش آمد ،

و برادر یا خواهری دیگر ،

هر کلمه ای که مینویسم ،

زمانی دوباره متولد میشود ،

و صدایی از نو گوشهایم را میلرزاند ،

انگار باید پدر و مادر زمان همیشه خوشحال باشند ،

زندگیشان پر است از هر لحظه تولدی دیگر ،

من و تو چطور ؟؟ ؟ !!!

به خوشحالی زمان خوشحال باشیم ؟

یا سر بروی دیواری از جنس تنهایی گذاشته و آرام از دنیا دور شویم ؟!

انتخاب با توست ،

من انتخاب کردم ،

میخواهم هر لحظه از نو متولد شوم . . . "



ب.ج
[ جمعه هفدهم دی ۱۳۹۵ ] [ 18:16 ] [ خودم ] [ نظر بدهید ]
نمیدانم این چه حسی است که من دارم ،

وقتی که تو نیستی کنارم ،

این ساعت که به دست دارم قلبش از تپیدن می ایستد ،

نگاه معصوم پنجره میمیرد،

آسمان پاییزی میشود،

و افکارم پریشان،

سوالی دارم ،

میتوانی کنارم باشی؟



ب.ج

تنهایی ام را
به کدام پنجره بگویم
که فردا صبح
چشم در چشم آفتاب
رسوایم نکند

دوست داشتنم را
به کدامین خیال گره بزنم
تا طناب دار بی کسی را
دور گردنم نبافد

و از دردهایم
برای کدام ابر بگویم
تا آبروی یک مرد را
چند فصل نگه دارد

خودت بگو
یک دریا
چند سال می تواند
بغضش را نگاه دارد
تا خوابش پریشان نشود
و یک شاعر
چند شعر می تواند دوام آورد
تا عشق
از آستین شعرهایش
بیرون نزند

اشکان پارسا

با درود و سپاس فراوان از توجه شما و شعرهای زیبایی که نوشتید آقای بهزاد عزیز
شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

محمد شیرین زاده یکشنبه 10 بهمن 1395 ساعت 08:38 http://m-bibak.blogfa.com

مرا به خودت نزدیک کن

آنقدر که گرمی نفس هایت را

احساس کنم

چرا وقتی در کنار تو ام

زمان به این سرعت می گذرد؟

چرا وقتی در چشمانت می نگرم

حرف هایم را

از یاد می برم ؟

نام تو ترانه ایست که

هر لحظه در خلوتم زمزمه می کنم

تو باعث شدی گذشته را فراموش کنم

و به آینده بیاندیشم

قدر این روز ها را

با تمام جان می دانم

مرا به خودت نزدیک کن

بگذار زیباترین رویا

در دستان تو اتفاق بیافتد

وقتی تو نبودی

طلوع و غروب خورشید

برایم معنایی نداشت

نمی دانم پس از تو

برای چه کسی

شعر هایم را بخوانم

آرامش محض

در آغوش تو تعریف می شود

به من نزدیک شو

سال ها منتظر این لحظه بوده ام ...


((محمد شیرین زاده))

مرد متاهل جمعه 8 بهمن 1395 ساعت 21:48 http://khaneh1.blogsky.com/

جالب گفتید . موفق باشی.

ممنونم از همراهی صمیمانه شما دوست گرامی
مانا باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.