چشم‌هایت را می بوسم

چشم‌هایت را می بوسم
می دانم
هیچ کس
هیچ گاه
در هیچ لحظه ای از آفرینش
آنچه را که من
در گرگ و میش نگاه تو دیدم
نخواهد دید

چشم هایت را می بوسم
و زیر بارانی از واژه های تکراری
تازه می شوم
بعدها
کسی دفتر شعرم را پاره می کند
نام تو
همه جغرافیای رنج مرا طی می کند
و تو جاودانه می شوی
بیهوده در انتظار منشین
هرگز برای رفتنت
مرثیه نخواهم گفت

نیلوفر لارى پور

نظرات 1 + ارسال نظر
کاکتوس دوشنبه 11 بهمن 1395 ساعت 22:29

من و شرم نگاه تو ،چقدر خاطره داریم با هم

من و شرم نگاه تو ،چقدر دلخوریم از هم

هرگاه تمنای نگاهت را به جان خواستم

شرم نگاهت،نگاهت را از من ربود

وهرگاه التماس چشمانم،چشمانت را تمنا کرد

شرم نگاهت مرا اماج خشم خود می کرد

اما راستی بانو

من و شرم نگاهت ،

کی و کجا چنین دلباخته ی هم شدیم؟

کاکتوس

خواب مرگ را دیدم
صدایم زد
صدایش را شناختم
در را برایش باز کردم
سمت من دوید
در آغوشم گرفت
پیشانی ام را بوسید
تمام خانه را در چمدانی گذاشت
و رفت
خواب مرگ را دیدم
شبیه تو بود
شبیه وقتی که داشتی می رفتی

علیرضا اسفندیاری


از حضور صمیمان تون و از شعر بسیار زیبایی که نوشتید کمال تشکر را دارم کاکتوس عزیز
شاد و سربلند باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.