چگونه فراموشت کنم

خبرهای بد چه زود به گوش می رسند
پیغام فرستاده ای که مرا فراموش کن
و از من عکسها و نامه هایت را خواسته ای
ناراحت نشو عشق من
دیگر روبرویت ظاهر نخواهم شد
برای آخرین بار برایت می نویسم
خاطره هایت برای من کافی است
فراموش نکن که دنیا فانی است
و خداوندی که داده
جان را از من میگیرد
پس چگونه فراموشت کنم
تا زمانی که جان از بدن بیرون نرفته ؟
گل خشکیده ای در میان نامه هایت پیدا کردم
تک وتنها آن را نگه خواهم داشت
آن را هم برایم زیاده نبین
بهترین عشقها رازندگی کرده بودیم
تمام شعرهای حزن آلود تو را به یاد من می آورد
بریده ام ، زخم خورده ام و خسته ام
نه جایی دارم و نه مکانی
مثل پرنده های بی آشیانه به دیار غربتی راهشان می افتد
سرو بلندم تنها به خاطر تو
راضیم به این سرنوشت
اگر اینگونه نوشته آنکه آفریده
خاک سیاهی برایم بیاور

باریش مانچو شاعر ترک
مترجم : علی اسکندرپور

نظرات 7 + ارسال نظر
محمد شیرین زاده یکشنبه 21 آذر 1395 ساعت 03:58 http://m-bibak.blogfa.com

ممنونم از حضورشما دوست گرامی
با مهر
احمد

هادی شنبه 20 آذر 1395 ساعت 20:42

خیلی چیزها با رفتنت خاکی شد
مثل دفتر دلنوشته هایم،
عطردان،
شانه ،
لباسهای شاد من،
خیلی چیزها...
جز قاب عکست که هر شب با اشک چشمانم شسته می شود،
جز شاخه گلهایی که میان نامه هایت می گذاشتی
و خاطراتت در یاد من.
#علی_اسکندرپور #کتاب_کتاب_عاشق_مثل_پروانه_ها

می‌‌آیند
تا تو را کشف کنند
و روحت را تصاحب
بی‌ هیچ مجالی برِ عشق

چنان سراسیمه
چنان سرد
چنان زخمه وار
که نخواهند دید ،
چگونه غروب می‌‌کند
غرورِ یک قلب

نیکى فیروزکوهی


با درود و سپاس فراوان از همراهی صمیمانه تون و از اینکه سروده خودتان را نوشتید آقای اسکندرپور عزیز
من قدردان محبت های شما هستم
مانا باشید
با مهر
احمد

هادی شنبه 20 آذر 1395 ساعت 20:41

نقاشان
محتاج مدل های برهنه اند
برای آفریدن پرده های درخشان
اما شاعران
به خاطره ای
عطری
نگاهی
قانعند تا بسرایند

نسیمی که روسری تو را پس می زند
می تواند
باعث اتفاق افتادن
عاشقانه ترین شعر جهان شود

یغما گلرویی

عطری که
جا مانده بود
در خواب هایم
همراه گلی از پیراهنت
سنجاق کردم
به لبخند آفتاب

با تو
چه فرقی می‌کند
پائیز
یا بهار
تو هر شب شکفته ای
و من
هر صبح گلفروش.

محسن افشار نادری

هادی شنبه 20 آذر 1395 ساعت 20:41

یکی دیوانه ای آتش برافروخت
در آن هنگامه جان خویشتن سوخت.
همه خاکسترش را باد می برد
وجودش را جهان از یاد می برد.
تو همچون آتشی ای عشق جانسوز
من آن دیوانه مرد آتش افروز.
من آن دیوانه ی آتش پرستم
در این آتش خوشم تا زنده هستم.
بزن آتش به عود استخوانم
که بوی عشق برخیزد ز جانم.
خوشم با این چنین دیوانگی ها
که می خندم به آن فرزانگی ها.
به غیر از مردن و از یاد رفتن
در این عالم سرانجامی ندارم
چه فرجامی؟ که فرجامی ندارم
لهیبی همچو آهِ تیره روزان،
بساز ای عشق و جانم را بسوزان
بیا، آتش بزن، خاکسترم کن
مِسَم! در بوته ی هستی زرم کن!
-------------------------------------
فریدون مشیری

جدایی راه نیست
جدایی زخم نیست
جدایی پذیرفتنِ مرگ است

پذیرفتنِ اینکه برف های سفید دوباره ببارند
مثلِ همیشه
مثلِ وقت هایی که خسته بودی
و دستِ مرا می خواستی
مثلِ روزهایِ پس از من

تو را قوی و بُرنده می خواهم
حتی بدونِ من
حتی وقتی می گذارم قلب ام عاشق ات بماند

بخواهی یا که نه
روزی چشم هایت به سوی این مرده بر می گردند.....‎

بهنود فرازمند

هادی شنبه 20 آذر 1395 ساعت 20:40

هیچ ﺑﯿﺸﻪ ﺍﯼ ﺑﯽ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻧﯿﺴﺖ
ﺍﺯ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﺑﺎ ﺑﺎﺩﻫﺎ
ﻭ ﻫﯿﭻ ﺟﻨﮕﻠﯽ
ﻋﺎﺷﻖ ﻧﺸﺪﻩ
ﻣﮕﺮ ﺑﺎ ﺑﻮﺳﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ
ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻨﻢ ...
ﮐﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ
ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯼ ﺗﻮ
ﺁﻧﮑﻪ ﺑﭙﯿﭽﺪ ﺩﺭ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯾﻢ .

#احمد_شاملو

آیا ما سزاوار بودیم
تمام خیابان را در باران برویم ؛
و در انتهای خیابان ،
کسی در انتظار ما نباشد ؟

احمدرضا احمدی

شبنمکده شنبه 20 آذر 1395 ساعت 12:24 http://www.mhabaei.blogfa.com

درود

از همراهی صمیمانه شما سپاسگزارم دوست گرامی
با مهر
احمد

فرزانه سه‌شنبه 16 آذر 1395 ساعت 02:15

خدا می داند

چقدر دردناک است

برای آدمی که زخم هایش را

حتی از آینه پنهان کرده است

در وصف خود بگوید:

"آی ..."



#مژگان_عباسلو

این روزها
دلم
بیشتر تنگ می شود
برای تو
برای خودم !
و عاشقانه هامان...
فقط
به روی خودم نمی آورم ...
بی تو اما
دلتنگی
حق مسلم من است...

بهنام محبی فر


ممنونم از حضور صمیمانه تون و شعر زیبایی که نوشتید خانم فرزانه عزیز
شاد و سلامت باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.