نوازش ات را از سرم گرفتی

 نوازش ات را از سرم گرفتی وُ
سایه دستت از شانه ام برداشته شد
من را کجای دوست داشتن ، دوست می داری ؟
در میانه ی دوری
در میانه ی نزدیکی
یا در خودِ خودِ میانه ی دوست داشتن ؟
دوست داشتن در میانه ی دوری ، بازی چشم وُ نگاه را از آدمی می گیرد
تماشای حسادتِ شیرینِ زیر پوست را
در میانه ی نزدیکی اگر دستها راضی ترند اما
هیبت حضور را تا دور نباشی نخواهی فهمید
و آن که نداند حضور یعنی چه، دوست داشتن را نیمه دانسته
من تو را در میانه ی دوست داشتن ، دوست دارم
نه آنقدر عاشق که تو را به دیگری به هوای خوشبختیِ بیشتر ببازم
نه آنقدر دور که چشم هایت را نبینم
در میانه ، در تلاطمی
و آن که هنوز دوست دارد، دست و پا می زند
حتا اگر شناگرِ این بازی نباشد

سیدمحمد مرکبیان

نظرات 1 + ارسال نظر
فرزانه پنج‌شنبه 4 آذر 1395 ساعت 03:31

به گمانم برف می‌آمد آخرین‌باری‌که دیدمت
و گلچهره را شجریان
با دهان تو می‌خواند

آمدم چیزی بگویم،
صدایم در گوش سنگین برف فرونرفت
خواستم صدایت را
برای همیشه پشت پردهء گوش‌هایم پنهان کنم
کلماتت یخ زدند

کلماتت یخ زدند
و بغض آدم‌برفی غمگینی در گلویم گیر کرد

هنوز دوستت دارم
و فکر می‌کنم این جمله در تو دیگر اثر نکند
دوستت دارم
و فکر می‌کنم تنها در روزهای سرد زمستان است
که گاهی از کلماتم
بخاری بلند می‌شود


#لیلاکردبچه

تو را
با رنگ کلمات ننویسم
چه کنم؟
با عطر کلمات اگر نبوسمت
سر به کجا گذارم؟
بانوی من
می سرایمت تمام عمر
می پیچمت لای طعم کلمات
بر رنگها و آهنگها
می رقصانمت
در چشم هام می غلتانم
مروارید و زلال
می لغزی بر گونه هام
راه می افتی بر کاغذم
عطر نارنجی ات را
می پراکنی
رنگ می دوانی بر چهره ام
پرتقالی ام می کنی
نارنجی می شود
کلمات سیاه
آب می شوم
در دستهای تو
باز به خواب می روم
تو را می بینم
که می خندی صبح
و خورشید را
از شرق چشمهات
به کلماتم می بخشی.

عباس معروفی


از حضور شما و شعر بسیار زیبایی که نوشتید کمال تشکر را دارم خانم فرزانه عزیز
مانا باشید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.