تمام تاریخ عزادار توست

بدون تو گریستم
تمام شب ها را
تمام روزها را
نمی توانم برای تو سالگردی بگیرم
تمام تاریخ عزادار توست
تمام روزها
خورشید را ندیدم بعدتو
پشت ابرها مانده بود
مرا هم بسوی خودت دعوت کن
زمین یخ کرده است
مردم سالهاست صبح را ندیده اند
تا اشکهای من هست
دریاها خروشانند

نزار قبانی


پ.ن: نزار قبانی این شعر را به مناسبت سالگرد کشته شدن همسرش سروده است

جمعه ها

جمعه ها را نمی شود به تنهایی سپری کرد
باید کسی را داشته باشی
تا ساعت های غم انگیز ملال آور را به پایان برسانی

کسی که از جنس خودت باشد
نگاهت را بخواند
بغض صدایت را بفهمد

جمعه ها باید کسی را داشته باشی
تا دستانش را در دستانت بگذاری
و تمام شهر را قدم بزنی

کسی که در کنارش
زمان و مکان را از یاد ببری

جمعه ها به تنهایی تمامت می کنند
اما تمامی ندارند

حاتمه ابراهیم زاده

مرا باور کن ای مرد

مرا باور کن ای مرد
تنها مسیح نبود که مرده ها را زنده می کرد
بارها دیده ام با بوسه ای
تو را به این جهان آورده ام

سهام الشعشاع
مترجم : بابک شاکر

کاش قد دوست داشتنم بودم

کاش قد دوست داشتنم بودم
آنقدر که باران مى گفتى مى باریدم
سردت بود مى پوشاندم و
گرمت که مى شد
ابرى
سایه بر سرت مى شدم
آنقدر که دستم به ماه مى رسید
خواب که مى گفتى
شب مى کردم
و به آفتاب
که هر وقت که مى خواستى
صدایش مى کردم و
پنجره ات را روز مى کردم

کاش قد دوست داشتنم بودم
آن قدر که صدایم مى کردى
دستم را دراز مى کردم
دستت را دراز مى کردى
آن قدر که دوستم داشتى
مرا به نام کوچکم
صدا مى کردى

افشین صالحى

من به بتی ایمان آورده ام

من به بتی ایمان آورده ام
که چشمانش شبیه توست
پدرانت می گفتند او خالق توست
مادرانت نذر پاهایش می کردند
ومن
به سنت قبیله ام
قربانی ات می شوم

آدونیس
مترجم : بابک شاکر

آن که از راه می رسد

آن که از راه می رسد
همیشه کسی نیست که منتظرش بودی
شاید یک شب
تنها از خوابت عبور کرده
یا چند ماه پیش
سر مکث یک چهارراه
از کنارت گذشته

شاید فقط کسی را می شناخته
که عطر ترا می زده
یا بی حواس و گیج
در کوچه های یک ترانه قدیمی
که تو بی هوا زمزمه اش کردی
قدم می زده

آن که از راه می رسد
شاید منم
که نشانی خانه ام را
فراموش کرده ام
و اولین در
مرا به یاد کسی می اندازد
که عادت نداشت
قبل از آمدن
در بزند

اگر از عشق می ترسی
درِ خانه ات را قفل کن
و هرگز ترانه های فراموش شده را
در تنهایی ات زمزمه نکن

نیلوفر لاری پور

معنای دوست داشتن

اگر دوست داشتن
به معنای زجر کشیدن است
به معنای تعلق نداشتن به خود
و برده ی دیگری شدن
نمی خواهم دوست بدارم

اریک امانوئل اشمیت

اشتیاق به تو

زندگى
شاید آسان تر بود
اگر هیچ وقت تو را ندیده بودم

وقتى نبودى
این همه در اشتیاق به تو نمى سوختم

اریش فرید

گفتم که می روم

گفتم که می روم
می روم
دور شدنم را می بینی

می بینی
از انتهای افق خواهم گذشت
خواهم گذشت
از سرزمین های غریب
که نشانی از ردپای تو ندارند
از اقیانوس ها
که بوی تنت را نشنیده اند
از جنگل
که نمی توانند مثل تو
مرا در خود گم کنند

خواهم رفت
آن‌قدر دور خواهم رفت
که دور ِ زمین از زیر پایم بگذرد
تا ببینی باز
روبه‌روی تو ایستاده‌ام

شهاب مقربین

گاهی باید یاد گرفت

گاهی باید یاد گرفت
همیشه دلی که برایت می تپد
ماندگار نیست

باید یاد گرفت
که قدر بعضی از لحظه ها
را بیشتر دانست

باید یاد گرفت
گاهی ممکن است
آنقدر تنها شوی
که هیچ چشمی اتفاقی هم تو را نبیند

ژوان هریس

الا یا ایها العشق

الا یا ایها العشق
گلویم خشک شده
دهانم بسته مانده
خونم را بریز
وازخونم شرابی سرخ فراهم کن
وتمام گلهای عالم را سیراب کن

الا یا ایهاالعشق
به داد من برس
آواره گشته ام در بیابان های جهان
همراه قافله های حجاز سرگردانم
می خواهم به طواف خانه تو بیایم
به داد من برس

الا یا ایهاالعشق
قبیله ام را فدای تو کردم
ایمانم را به بتهای تو دادم
روبروی شلاق های خدا ی خودم ایستادم
به دادم برس
الایا ایهالعشق

ربیعة جلطی
مترجم : بابک شاکر

اندوه دوری

می توان تلخ تر از دوری ات
اندوهی را تصور کرد ؟
گُمان می کنم نه
وَ اما جواب تو آری ست
می شد تورا نداشت
می شد پیش تر از اینها
دستت را از دست داد
تو از من جلوتر ایستاده ای
به اندازه ی خوابِ نوزادی در گهواره
به قدری که آفتابِ فردا را پیش از من نوازش کنی
تو راست می گفتی
می شد تلخ تر هم این روزها می گذشت
بماند که این فصل
بی تو گذشت

سیدمحمد مرکبیان

عشق بورزد

من دریافته ام
که دوست داشته شدن هیچ نیست
و اما دوست داشتن همه چیز است

آن کس خوشبخت است
که بتواند عشق بورزد

هرمان هسه

عشق حقیقی

عشق حقیقی
آیا به راستی بدان نیازی هست ؟
عقل و احساس به ما می گوید
که با سکوت از آن بگذریم
همچون ننگی در حساس ترین لحظات زندگی
به راستی که فرزندانِ خَلَف
بی هیچ نیازی بدان زاده می شوند

عشق حقیقی
نمیتواند در میان جمعیت زمین شیوع پیدا کند
چرا که به ندرت رخ می دهد

بگذار آنان که عشق حقیقی را نیافته اند
بگویند هرگز چنین چیزی وجود ندارد
چنین باوری
مرگ و زندگی را برای شان آسوده تر خواهد کرد

ویسلاوا شیمبورسکا
ترجمه : بابک زمانی

بخاطر توست

بخاطر توست
پیمان هر روز من با آفتاب
با نور ،  با زمان
با موج زیبای این لحظه های روان

بخاطر توست
که در دستهای زمان
رها می شوم
و در تکرار زیبایش غوطه ور

بخاطر توست
که اینگونه می شتابم
به استقبال سحر

آه ، آری
بخاطر توست
که زندگی هر صبح
سراغ از کوچه مان می گیرد
سراغ از لبخند این پنجره
سراغ از نگاه این بیدار

بخاطر توست
که حریرنسیم
براین پنجره کوچک
گونه نوازش می ساید

که خورشید هرصبح
به ملاقات باغچه می آید
و کودکان غنچه را به آغوش می کشد

بخاطر توست
که از ارمغان بخشش او  
زیبایی
بر بام سبز باغچه مان
می بارد

آری
بخاطر توست
که صبح
در گسترش گرم و شتابانش
در این حیاط کوچک
اندکی صبر می کند
و به نوای بالهای آرزوی من
گوش می سپارد

بخاطر توست
که آفتاب مرا می شناسد
و کاروان روز
در این خلوت تنها
خیمه می زند

فریبا سعادت

نگاه تو

چه دریاچه ای بود
نگاهت
و من نمیدانستم تا کجاها
همراه خنده ات
در آن پارو خواهم زد

بیژن جلالی