چطور می توانم تو را پاک کنم ؟

چطور می توانم تو را پاک کنم ؟
تو که در بند بند وجودم هستی


چطور فراموشت کنم

من که با تو و یادت زنده هستم


هیچ از تو نگویم

تو که صدای نفسهایم هستی

پر نشوم از نگاه به تو
که هر نگاهی
مثل خون در رگهای من است


و تو را ترک کنم

با آنکه حضورت برایم دنیاست

علی اسکندرپور ( هادی )

نظرات 1 + ارسال نظر
دلارام جمعه 12 شهریور 1395 ساعت 16:27

تنها یعنی من
که صورتم را خودم اصلاح میکنم!
وکسی نیست بعدش مرا ببوسد!
تنها منم
که لباسم را خودم اتو میزنم!
دکمه سر آستین هایم را کسی نمی بندد و
عطر کسی نمی پاشد به دنیایم!
تنهایی یعنی
که وقتی خواستم سوار ماشین شوم
پشت پنجره کسی برایم دست تکان نمی دهد!
اما
من یک خاطره دارم که هر روز حوالی همین ساعت
شماره ام را میگیرد و میگوید
عزیزم ساعت شش پاتوق همیشگی!
او هنوز نمی داند من تنهایم!
لطفا کسی خبرش نکند!
ممنون...

#حامد_نیازی

از او تنها
رفتن مانده است
پاهایش رفته اند
رویاهایش
و دیروز دیدم
از عکسش هم رفته بود
از همین شعر حتی روزی خواهد رفت
و هر که این کاغذ را ببیند
نخواهد فهمید
این کلمات
چرا کنار هم نشسته اند
زندانی اش کرده ام
او را که رفتن
رفتار اوست
زندانی اش کرده ام
نمیداند اما
که شبی با بغض
کلید این زندان را
زیر بالشتش گذاشتم

علیرضا قاسمیان

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.