من شراره های عشق توام


مینویسم ، پاک میکنم
مینویسم ، پاک میکنم
پاک میکنم ، پاک میکنم

چگونه پاک کنم
قطره اشکی را
که عاشقانه نگاشته ام
و بر گونه ی لحظاتم جاری میشود ؟
اشکهایت را
از گونه هایم پاک خواهم کرد
و قلب تشنه ی تو را
بوسه باران خواهم نمود

من و تو
در برابر قاضی عشق
خواهیم ایستاد
تا برایمان
زیباترین تن پوش را مهیا کند
از حریری که
درختان و گلها بر تن خواهند نمود

و ما
خواهیم رقصید
خواهیم گریست
تا آن لحظه که
به ترانه ای عاشقانه مبدل شویم
بر لبهای عاشقان
با من یکی شو
من شراره های عشق توام

چگونه میخواهی خاموشم نمایی ؟
حال آنکه من
در سینه ات جای دارم
چگونه میخواهی پنهانم کنی ؟
من در لبخندت
چون الماسی می درخشم
چگونه مرا کنار میزنی ؟
من که
آوای ضربان قلب توام
چگونه ؟

ماجده العراقی
ترجمه : سارا عبدی

نظرات 6 + ارسال نظر
فرزانه دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 07:24

دردهای من روشن است،
خودت را در سُرنگ بریز و
رأسِ ساعت در من تزریق شو..
بگذار هیچ‌وقت نفهمم که من،
معتادِ مُسکنی شده‌ام که
همیشه به روی دردهایم می‌آوری..

بگذار تا هرگز ندانم که
تمام دردی که می‌کشم،
از خُماریِ مخدری است که
در عـطرِ تنت سرک کشیده است..

...

دردهای من روشن است..
اگر فرصت کردی
خودت را زیرِ زبانم بگذار تا
تسکین از سرِ مساوات
میان تمامِ ناتمام‌شان تقسیم شود..

حمیدرضا_هندی

دستم نه
اما دلم به هنگام نوشتن ِ نام ِ تو می لرزد
نمی دانم چرا
وقتی به عکس ِ سیاه و سفید این قاب ِ طاقچه نشین
نگاه می کنم
پرده ی لرزانی از باران و نمک
چهره ی تو را هاشور می زند
هم‌خانه ها می پرسند
این عکس کوچک ِ کدام کبوتر است
که در بام تمام ترانه های تو
رد ِ پای پریدنش پیداست ؟
من نگاهشان می کنم
لبخند می زنم
و می بارم

یغما گلرویی


ممنونم از حضور صمیمانه ات و شعر زیبایی که نوشتید خانم فرزانه عزیز
مانا باشید
با مهر
احمد

محبوبه مهاجر یکشنبه 7 شهریور 1395 ساعت 18:18

بلورِ روان !

چشمان من شبیهِ تو هرگز ندیده است

قُربانِ آن کسی که تو را آفریده است !


تو مثلِ آن بلورِ روانی که آسمان

از شهد وشیرو شعر تورا پروریده است


یا آن که دستِ معجزه سازِ خدا تو را

از روی کاردستیِ ِ شیطان کشیده است!


گویی ازآب و آتش و باد و خیال و خاک

یک قطره روی بومِ حقیقت چکیده است


شاید خدا برای تمام فرشتگان

پیغمبری به نامِ شما برگزیده است


شیرین که ماهپاره ی زیبای قصه هاست

پیشِ طلوعِ روی تو حیرت دمیده است


یوسف که دست بسته ی تقواست، پیشِ تو

دستانِ بی اراده ی خود را بُریده است !


گیسوی چون کمندِ تو یلداتر از شب است

پیشانیِ بلندِ تو مثل سپیده است


تو آن پدیده ای که به گفتن نمی رسی

هرکس بخواهد از تو بگوید پدیده است.. !

دکتریدالله گودرزی

امشب غم تو در دل دیوانه نگنجند
گنج است و چه گنجی که به ویرانه نگنجد

تنهایی ام امشب که پر است از غم غربت
آن قدر بزرگ است که در خانه نگنجد

بیرون زده ام تا بدرم پرده ی شب را
کاین نعره ی دیوانه به کاشانه نگنجد

خمخانه بیارید که آن باده که باشد
در خورد خماریم به پیمانه نگنجد

میخانه ی بی سقف و ستون کو که جز آنجا
جای دگر این گریه ی مستانه نگنجد

مجنون چه هنر کرد در آن قصه ؟ مرا باش
با طرفه جنونی که به افسانه نگنجد

تا رو به فنایت زدم از حیرت خود پر
سیمرغم و سیمرغ تو در لانه نگنجد

در چشم منت باد تماشا که جز اینجا
دیدار تو در هیچ پریخانه نگنجد

دور از تو چنانم که غم غربتم امشب
حتی به غزل های غریبانه نگنجد

حسین منزوی


ممنونم از حضور صمیمانه تون و شعر بسیار زیبایی که نوشتید خانم مهاجر عزیز
مانا باشید
با مهر
احمد

دلارام جمعه 5 شهریور 1395 ساعت 20:07

ماه من!
خسوف نکن حتی آرام آرام !
بی تو ستاره های آسمانم غروب میکنند
غروب ، سخت دلگیرم میکند
شبم تاریک تر از هر ظلمتی طاقت از کفم می رباید
خوب میدانی ترسانم از تاریکی ...
حتی چشمانم هم در این تاریکی نمی درخشد ...
ماه شبم ، قدم از قدم برداری چشمانم را تا ابد میبندم ...

مهری رحیمی

می خواهی جوری نگاهت کنم
که بیفتی به دامنم؟
یا جوری نگاهت کنم
که باران بگیرد؟
می خواهی خیس بیایی
در آغوشم
ابر شوی باران بگیرد؟

عباس معروفی

دلارام جمعه 5 شهریور 1395 ساعت 20:01

سلام جناب زیادلو
چه انتخاب زیبا ودلنشینی...


چگونه میخواهی خاموشم نمایی ؟
حال آنکه من
در سینه ات جای دارم
چگونه مرا کنار میزنی ؟
من که
آوای ضربان قلب توام....

بسیار زیبا بود

در زندگی بارها رویاهامان را فرو ریخته
و تمناهامان را ناکام می بینیم
اما باید به دیدنِ رویا ادامه بدهیم
اگر نه، روح مان می میرد
و عشق نمی تواند به آن دست یابد

پائولو کوئیلو


ممنونم از حضورتان و شعرهای قشنگی که نوشتیدخانم دلارام عزیز
مانا باشید
با مهر
احمد

شبنمکده چهارشنبه 3 شهریور 1395 ساعت 13:55 http://www.mhabaei.blogfa.com

درود

ممنونم از اطف شما دوست عزیز
با مهر
احمد

محمد شیرین زاده سه‌شنبه 2 شهریور 1395 ساعت 06:34 http://m-bibak.blogfa.com

چشمانت را ببند
و دستت را
بر روی قلبم بگذار
اینبار خودش می خواهد
به تو بگوید :
دوستت دارم ...

((محمد شیرین زاده))

اگر بتوانی با تمام قلبت عاشق کسی شوی
حتی یک نفر
آن گاه در زندگی رستگار می شوی
حتی اگر به آن شخص نرسی

هاروکی موراکامی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.