عاشقم از عشق من گر به گمانی بگوی

عاشقم ، از عشق من گر به گمانی بگوی
چاره ندانم که چیست ؟ آنچه تو دانی بگوی

منتظرم تا مگر پیش من آیی شبی
گر بتوانی بیا ور نتوانی بگوی

من به دلم یار تو ، باز تو گر یار من
هم به دلی کو نشان ؟ ور به زبانی بگوی

دوش بر آن بوده‌ای تا بخوری خون من
بی‌خبرم خون مخور ، هر چه بر آنی بگوی

جان و دلی زین جهان دارم اگر زانکه تو
در پی اینی ببر ، بر سر آنی بگوی

چند بگویی ترا من برسانم به کام ؟
آنچه پذیرفته‌ای چون برسانی بگوی

بیش مزن تیغ غم بر جگر اوحدی
ترک نه‌ای ، ترک این سخت کمانی بگوی

اوحدی مراغه ای

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.