دوستت خواهم داشت

دوستت خواهم داشت
باشد که بودن در آسمانِ این خانه را
از ستاره بیاموزی
که من در شب
خودم را یافته ام
تو را
و حضورِ نوری که خفتگان را
به عشق بیدار می‌‌کند

دوستت خواهم داشت
باشد که هر پنجره
خاطره ای باشد
برای انتظار در باران
و بارانِ در انتظار
که این کوچه
پر از عطرِ دیدار‌های دوباره است

نیکى فیروزکوهى

بگو دوستت دارم

بگو دوستت دارم
و بگذار این واژه
تا زیر خاک هم
با ما بیاید
با ما دوباره متولد شود
این بار درختی شویم
که شاخه هایش انگشتان من باشند
برگ هایش موهای تو

بگو دوستت دارم
تا فردا همه باور کنند
آواز دو پرنده
که در قلب درختی لانه کرده اند
چیزی جز "دوستت دارم" نیست

محسن حسینخانی

عشقت چو درآمد

عشقت چو درآمد ز دلم صبر بدر شد

احوال دلم باز دگر باره دگر شد


عهدی بد و دوری که مرا صبر و دلی بود

آن عهد به پای آمد و آن دور به سر شد


تا صاعقهٔ عشق تو در جان من افتاد

از واقعهٔ من همه آفاق خبر شد


تا باد ، دو زلفین تو را زیر و زبر کرد

از آتش غیرت دل من زیر و زبر شد


در حسرت روزی که شود وصل تو روزی

روزم همه تاریک بر امید مگر شد


بد بود مرا حال بر آن شکر نکردم

تا لاجرم آن حال که بد بود بتر شد


هان ای دل خاقانی خرسند همی باش

بر هرچه خداوند قلم راند و قدر شد


خاقانی

تا زنده ام رهایم نکن

تن پوشی ندارم به غیر ازدستهایت
تمام تنم را بپوشان
رهایم نکن
این عریانی بدون دستهای تو حرام است
معصیتی ست که مجازاتش مرگ است
تمام تنم را بپوشان
موهایم
تنم
پاهایم
نمی خواهم چشمان نامحرمی تنم را ببیند
خودت را درون من بیانداز
به اندامم در آمیز
تا زنده ام رهایم نکن
تن پوشی ندارم
این عریانی معصیتی ست که مجازاتش مرگ است 

جماته حداد
مترجم : بابک شاکر

احساس کردن

احساس می کنم
کسی که نیست
کسی که هست را
از پای در می آورد

گروس عبدالملکیان

قافیه شعر من


زندگی قافیه شعر من است
شعر من وصف دل آرایی توست
در ازل شاید این
سرنوشت من بود
می سرایم به امیدی که تو خوانی
ور نه
آخرین مصرع من
قافیه‌اش ، مردن بود

حمید مصدق

خودت را فریب مده


پرستو های سیاه باز خواهند گشت
تا در ایوان توآشیانه کنند
و هیاهو کنان بال هایشان را به پنجره بزنند
و بازی کنند
اما آن ها که آهسته پرواز می کردند
تا زیبایی تو
و شادی مرا تماشا کنند
آن ها که نام مارا آموخته بودند
آن ها
باز نخواهند گشت

یاس در هم تنیده
از دیوار های باغ تو بالا خواهد رفت
و دوباره در غروب
حتی بسیار زیباتر
خواهد شکفت

اما آن شبنم های لرزان
همان ها که تماشایشان می کردیم
تا همچون اشک های روز سقوط کنند
آن ها
باز نخواهند گشت

واژگان گداخته ی عشق
بازخواهند گشت
تا در گوش های تو طنین انداز شوند

قلب تو شاید
از یک خواب سنگین بیدار خواهد شد
اما خاموش
اما شیدا
زانو زده
مثل کسی که خدایش را عبادت می کند

آه ، همان طور که من دوستت داشتم

خودت را فریب مده
هیچ کس تو را این گونه دوست نخواهد داشت

گوستاوو آدولفو بکر
ترجمه : محمدرضافلاح و حسین نصیری

وقت گل است نوش کن باده چون گلاب را

وقت گل است نوش کن باده چون گلاب را

بلبل نغمه ساز کن بلبله شراب را


ساغر لاله هر زمان باد نشاط می دهد

بین که چه موسمی ست خوش نقل و می و کباب را


مرغ چو در سرو شد، بال کشید در زمین

سبزه بساط سبز وتر از پی رقص آب را


نیست حیات شکرین کاخر شب شکر لبان

هر طرفی به بوی می تلخ کنند خواب را


چون به سؤال گویدم ساقی مست عاشقان

هان قدحی ، چگونه ای ؟ حاضرم این جواب را


چند ز عقل و درد سر باده بیار ساقیا

درد ترا و سر مرا عقل شراب ناب را


گرد سفید برق را تا بنشاند از هوا

موج بلند می شود چشمه آفتاب را


نی غلطم که آفتاب اوج ازان گرفت تا

بوسه زند به پیش شه حاشیه جناب را


خورد خدنگ او بسی خون ز دو دیده، پر نشد

سیر کجا کند مگس حوصله عقاب را


خانه خسرو از رخش هست صفا که هر زمان

از رخ فکر مدح تو دور کند نقاب را


امیرخسرو دهلوی

ز تو چیزی در وجودم هست

از تو چیزی در وجودم هست
که اگر تمام هستی بخواهند
نمی توانند آن را از من بگیرند
چیزی مانند عشق
چیزی مانند دوست داشتن
خودم نمی خواهم به تو فکر کنم
اما قلب ام برای تو می تپد
تو با من چه کرده ای که خودم هم
از آزار و اذیت تو خسته شده ام
اما تک تک رگ هایم
تو را فریاد می زنند

لیلا صابری منش