به‌ دنبال مرگم بروم

گفتند به پاریس می‌آیی
پیراهنی نو خریدم
خودم را با حماقتم معطر کردم
با سادگی‌ام آراستم
و منتظرت ماندم

وقتی یادداشت‌های روزانه جنگت را نشانم دادند
دیدم که در دستور کار تو
فقط یک زنم

تو مرا از دست دادی
به‌خاطر یک مشت بازیچه
که فکر می‌کردی مرا به تو نزدیک می‌کنند

تاریخ من با مردها این‌گونه است
فقط راستگویی معصومانه
مرا از پا می‌اندازد

تو
در هر شهری زنی داری
زنی که فکر می‌کند
تنها عشق تو است
اما من
همرکاب این قافله نمی‌شوم
نمی‌خواهم با عشقم
به‌دنبال مرگم بروم
                     
غادة السمان
مترجم : عبدالحسین فرزاد

نظرات 1 + ارسال نظر
دلارام چهارشنبه 20 مرداد 1395 ساعت 13:06

چه دردناک است
زن باشى
زیبا باشى
در سقف سَرَت گریه بچکد
و پلک هایت دو پرنده
که در چشم هایت
قفس نه
لانه کرده باشند
زن
اى هواى یگانه
انگشت هاى بسته ات را "ها" کن
تا درد شبیه انگشتى از آن پرواز کند

چه دردناک است
زن باشى
زیبا باشى
و از ترس آبرویت خودت را بغل کنى

زن موهایش بوى خطر میداد
بوى همین شعر که نوشته شد

نعمت_مرادی

این دیوار که ما را به دوقسمت تقسیم کرده است
سهمی از دوپنجره ی اتاق می برد
خوش بحال او
تو پرده را کنار می کشی
من پرده را از کنار می کشم
و دیوار ما را به روز و شب تقسیم می کند
می خواهم این خراب شده را کنار بزنم
و سهم خودم را از آفتاب بردارم
از آغوش تو که یک روز خوب مرا جذب خودش کرده بود
تو جابجا می شوی که سهم مرا جابجا کنی
از این لجبازی لذت ببر
من می توانم ترک ات کنم و خورشید را از خیابان بدزدم
می توانم و نمی توانم
می توانم و نمی توانم
چه دوراهی بن بستی ست

منیره حسینی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.