محبوب من مردی ست

محبوب من مردی ست
که قرنهای متمادی ایستاده مانده است
لحظه های زیادی را بی قرارایستاده است
برای محبوب من درختان بلند وپرتراکم سرخم کرده اند
دریاهای پرتلاطم بی ساحل مانده اند
سرداران جنگ آور اندلس بیقرار مانده اند
وتمام دختران ساحره بادیه ها به رقص آمده اند
محبوب من مردی ست
ایستاده در دره های خونین وعمیق
سینه اش را مقابل فاصله های دور ستبر کرده است
ازنزدیک شبیه بلند ترین کوه های زمین است
وازدور بی شباهت به پیامبران زیبا روی عشق است
محبوب من آیه های زیبایی را شبیه داوود میخواند
صدایش را سوار بر بادهای وزیده ازعراق
بادهای وزیده از حجاز
بادهای وزیده از صحرای گرم
به گوش معشوقه هایش می رساند
محبوب من مردی ست
که تمام زنهای جهان عاشق او می شوند
وقتی که تنها اسم او بر کتابهای نوشته اش حک می شود

می زیاده شاعر فلسطینی
مترجم : بابک شاکر

نظرات 8 + ارسال نظر
نیلوفر سه‌شنبه 15 تیر 1395 ساعت 16:46

همه لرزش ِ دست و دلم از آن بود
که عشق
پناهی گردد ،
پروازی نه
گریزگاهی گردد.

آی عشق ، آی عشق
چهره ی آبی ات پیدا نیست.

و خنکای مرهمی
بر شعله ی زخمی
نه شور ِ شعله
بر سرمای درون.

آی عشق ، آی عشق
چهره ی سُرخ ات پیدا نیست.

غبار ِ تیره ی تسکینی
بر حضور ِ وَهن
و دنج ِ رهایی
بر گریز ِ حضور،
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه ی برگچه
بر ارغوان

آی عشق ، آی عشق
رنگ ِ آشنایت پیدا نیست.

احمد شاملو


من همان عاشق دیرینم
گونه ام بستر رود است هنوز
سینه ام دشت شقایق ها
شکسته پر پروازم اما
می توانم بپرم تا اوج
تو اگر قصد آمدن کردی
دامن گلدار بپوش و شال آبی سر کن
که اینجا هوا
هوای بوسه و باران است
از دیوانگی نسیم آشفته مشو
که تشنه تر از من
به عطر گیسوان توست
قاصدک های خوش خبر از دور
نوید آمدنت را
مژده می دهند
در آن گذر گه همیشگی
کنار بوته های رازقی
دو باره مست می شوم
به شوق بوسه های عاشقی

محمد شیرین زاده


ممنونم از حضور صمیمانه ات نیلوفر عزیز
در ضمن عید شما هم مبارک
مانا باشید
با مهر
احمد

محمد شیرین زاده سه‌شنبه 15 تیر 1395 ساعت 14:08 http://m-bibak.blogfa.com

مردن

فقط با مرگ، اتفاق نمی افتد

مردن

گاهی همین زندگیست

که نه تمام میشود

نه شروع ...


((افشین یداللهی))

انگار
نبض جهان را
در دست می گیرم
وقتی هر صبح
با صدایِ قلبی که
برای من کوک کرده ای
بیدار می شوم

مینا آقازاده

محمد شیرین زاده دوشنبه 14 تیر 1395 ساعت 12:03 http://m-bibak.blogfa.com

رنگین کمان

امتداد نگاه توست

وقتی باران

عاشقانه می بارد ...



((محمد شیرین زاده))

چه کاری از من بر می آید ؟
وقتی خدا
تمام خودش را
میریزد توی چشم های تو و
نگاه ام می کند

مریم ملکدار


ممنونم از اینکه سروده زیبایی از خودتان را برایم نوشتید محمد جان
موفق باشید
با مهر
احمد

محمد شیرین زاده دوشنبه 14 تیر 1395 ساعت 06:33 http://m-bibak.blogfa.com

"متون"

جمع مکسر متن نیست

"من" است

که "تو" را در آغوش گرفته است


((زانیار برور))

بیا از هر آنچه ناممکن است بگوییم
از روزهای خوبی که می آیند
از رهگذری که می مانند
از غم هایی که می روند
بیا درباره ی چیزهایی حرف بزنیم که نمی شود
مگر نه اینکه همیشه
چیزی اتفاق می افتد که انتظارش را نداریم ؟

مریم ملک دار

محمد شیرین زاده دوشنبه 14 تیر 1395 ساعت 06:33 http://m-bibak.blogfa.com

با "ونگ ونگ " به دنیا آمدن،

اما در موقع مرگ حتا توانایی "خُر خُر کردن" هم نداشتن

راستی‌ که زندگی‌

چقدر قدرت اعتراض را ضعیف می‌ کند


((ساموئل بکت))

اما اگر هیچ چیز
نتواند ما را از مرگ برهاند
لااقل عشق
از زندگی نجاتمان خواهد داد

پابلو نرودا

محمد شیرین زاده پنج‌شنبه 10 تیر 1395 ساعت 08:02 http://m-bibak.blogfa.com

اگر از تنها شدن بترسی

کارهای زیادی انجام می دهی

که هیچ کدام از وجود تو نشئت نگرفته است


((ریچارد براتیگان))

من به خاطر شادمانی تو
بسیار شادمانم
برای تو
شادمانی شکلی از آزادی است
زندگی نمی تواند
با تو
جز با مهر و شیرینی
جور ِ دیگری رفتار کند
تو با زندگی
جز با مهر و شیرینی
رفتار نکرده ای

جبران خلیل جبران


ممنونم از لطف شما محمد جان
موفق باشی
با مهر
احمد

محمد شیرین زاده چهارشنبه 9 تیر 1395 ساعت 19:24 http://m-bibak.blogfa.com

سلام احمد عزیزم و من چقدر این شاعرانه های عرب را دوست دارم ممنونم ازت خیلی زیباست در ادامه بیشتر از شاعرانه های عرب بذار بینظیر است

سلام محمد جان
ممنونم از همراهیت دوست نازنینم
من میدونم که شما اشعار شاعران عرب زبان را دوست دارید
حتمن باز هم از اشعار این دوستان استفاده خواهم کرد
مانا باشی
با مهر
احمد

محمد شیرین زاده چهارشنبه 9 تیر 1395 ساعت 19:24 http://m-bibak.blogfa.com

دامن مکش به ناز که هجران کشیده ام

نازم بکش که ناز رقیبان کشیده ام

شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر

پاداش ذلتی که به زندان کشیده ام

از سیل اشکِ شوق دو چشمم معاف دار

کز این دو چشمه آب فراوان کشیده ام

جانا سری به دوشم و دستی به دل گذار

آخر غمت به دوش دل و جان کشیده ام

دیگر گذشته از سر و سامان من مپرس

من بی تو دست از این سرو سامان کشیده ام

تنها نه حسرتم غم هجران یار بود

از روزگار سفله دو چندان کشیده ام

بس در خیال، هدیه فرستاده ام به تو

بی خوان و خانه حسرت مهمان کشیده ام

دور از تو ماه من همه غم ها به یکطرف

وین یکطرف که منت دونان کشیده ام

ای تا سحر به علت دندان نخفته شب

با من بگوی قصه که دندان کشیده ام

جز صورت تو نیست بر ایوان منظرم

افسوس نقش صورت ایوان کشیده ام

از سرکشی طبع بلند است شهریار

پای قناعتی که به دامان کشیده ام


((شهریار))

راستی
چگونه باید تمام این عقوبت را
به کسی دیگر نسبت داد
و خود آرام از این خانه به کوچه رفت
صدا کرد
گفت : آیا شما می دانستید
من اگر سکوت را بشکنم
جبران لحظه هایی را گفته ام
که هیچ یک از شما در آن حضور نداشتید
اگر همه ی شما حضور داشتید
تحمل من کم بود
مجبور بودم
همه ی شما را فقط با نام کوچکتان
صدا کنم

احمدرضا احمدی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.