آن قدر هم ساده نیست

آن قدر هم ساده نیست
بیایی
عاشقانه در زندگی ام نفس بکشی
بعد بگویی که رفتنت
تقدیر است
و من لبخند بزنم

انتهای این سرنوشت
ویرانی من است
ویرانی توست
و ویرانی آن چه ترا
ناگزیر از این تقدیر می کند

شب خوش عزیزکم
اگر صبح بیدار شدی
سلام مرا
به جاده هایی که تقدیرشان دیدن تو نیست
برسان
اشتباه از تو بود
تو عاشق کسی شدی
که تقاص بوسه های گم شده اش را
از تو می گیرد
و به تنهایی ویران نمی شود

نیلوفر لاری پور

نظرات 1 + ارسال نظر
دلارام دوشنبه 16 فروردین 1395 ساعت 15:01

قسم به
همان خدایی که
تو را از من گرفت !
کسی درکم نکرد
جز همان
ساعت روی دیوار که
نبودنت را لحظه به لحظه
بر خاطرم کوبید
نیمکتی که جای خالیت را
برایم گریه کرد
و خیابانهایی که
خاطراتمان را
چون ترانه ای غمگین
هر شب برایم باریدند....

.................................
وحید خانمحمدی (یاور)

می گویند
پرنده ای زخمی
که هر عصر
از افق می گذرد
نشان تو را می داند
هر عصر
در تو گم می شوم
او می گذرد
افق خونین می شود
و من
تو را
و او را
نمی بینم

کیکاووس یاکیده

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.