یادآوری عشق

قلب من
آستانه ی گیسوانت را یک به یک میشناسد
آنگاه که راه خود را در گیسوانت گم میکنی
فراموشم مکن
و بخاطر آور که عاشقت هستم
مگذار در این دنیای تاریک بی تو گم شوم
موهای تو
این سوگواران سرگردان بافته
راه را نشانم خواهند داد
به شرط آنکه دریغشان مکنی

پابلو نرودا

نظرات 10 + ارسال نظر
فرزانه سه‌شنبه 26 آبان 1394 ساعت 22:43

سلام احمد عزیز
امیدوارم احوالتون خوب باشه
اشعار زیبایی را خواندم. ممنونم دوست خوبم.
لطفا مراقب سلامتی خود باشید
همیشه باش. در همین حوالی

دلارام سه‌شنبه 26 آبان 1394 ساعت 18:42 http://banooyebeheshteman2.blogfa.com

می خواهم
همین جا به زندگی
رنگ توقف بزنم
در اغوش تو
وسقوط من ...
برف که میبارد
همه خطوط سپیداند
مرزها را می شکنم
روی همین خطی که قرمز بود!
نفسم را حبس میکنم
لبهای تو را
نفس می کشم
وتمام میشوم
در وجود تو..


پویا منش

دلارام سه‌شنبه 26 آبان 1394 ساعت 18:38 http://banooyebeheshteman2.blogfa.com

سلام جناب زیادلو

و بخاطر آور که عاشقت هستم
مگذار در این دنیای تاریک بی تو گم شوم

چه انتخاب زیبایی

مثل همیشه از خواندن انتخابهای زیبای شما لذت بردم دوست عزیز

نازنین . ی سه‌شنبه 26 آبان 1394 ساعت 17:35 http://aramgah-92.blogfa.com

هیچ وقت این وبلاگ دوست داشتنی رو تعطیل نکنید لطفا!

سلام و درود جناب زیادلو دوست عزیز و گرامی
امیدوارم خوب و سر حال باشید
خیلی ممنون برای انتخاب های نابتون
برقرار باشید
........................................................................
من دلم گرفته
هرچه می‌روم نمی‌رسم
رد پای دوست
کوچه‌باغ عشق
سایبان زندگی کجاست
.
محمدرضا عبدالملکیان
.

هستی یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت 22:44

اشعار انتخابی شما بسیار عالی بود
ممنون و دست مریزاد

یه دوست یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت 18:48 http://www.zahra1374.blogfa.com

سر به سرم میگذارند
نوشته های کتاب
وقتی از کلمه به کلمه آن
دنبال حروف زیبای اسمت میگردم...
انگار که فقط
عاشق اسمت شده ام...
زهرا محمدزاده.آ

سپیده متولی شنبه 23 آبان 1394 ساعت 18:19 http://www.sepideh-motevalli.blogsky.com

سلام جناب زیادلو
امیدوارم خوب باشید.
انتخاب ها را دوست داشتم سلامت باشید

سپیده متولی شنبه 23 آبان 1394 ساعت 18:13 http://www.sepideh-motevalli.blogsky.com

یک عمر جان کندم میان خون و خاکستر
من نامه بر بین تو بودم با کسی دیگر

طاقت نمی آوردم اما نامه می بردم
از او به تو ..از تو به او.. مرداد .. شهریور

پاییز شد با خود نشستم نقشه ایی چیدم
می خواستم غافل شوید از حال همدیگر

با زیرکی تقلید کردم دست خطش را
یک کاغذ عین کاغذ او کندم از دفتر

او می نوشت : آغوش تو پایان تنهایی است
تغییر می دادم : که از تو خسته ام دیگر

او می نوشت : اینجا هوا شرجی است غم دارد
تغییر می دادم : هوا خوب است در بندر

او می نوشت : ای کاش امشب پیش هم بودیم ...
تغییر می دادم : که از این عاشقی بگذر ...

باید ببخشی نامه هایت را که می خواندم
در جوی می انداختم با چشمهایی تر

با خود گمان کردم که حالا سهم من هستی
از مرده ریگ این جهان بی در و پیکر

آن نقشه باید بین آنها را به هم می زد
اما به یک احساس فوق العاده شد منجر :

آن مرد با دلشوره یک شب ساک خود را بست
ول کرد کار و بار خود را آمد از بندر

دیدید هم را بینتان سوتفاهم بود ؛
آن هم به زودی برطرف شد بی پدرمادر

با خنده حل شد آن کدورت های طولانی
این بین و بس من بودم و یک حس شرم آور

شاید اگر در نامه ها دستی نمی بردم
آن عشق با دوری به پایان می رسید آخر

رفتی دوچرخه گوشه ی انباریم پوسید
آه از ندانم کاریت ای چرخ بازیگر !

شاید تمام آن چه گفتم خواب بود اما
من مرده ام در خویش ...بیدارم نکن مادر

"احسان افشاری"

سپیده متولی شنبه 23 آبان 1394 ساعت 18:09 http://www.sepideh-motevalli.blogsky.com

عشق گاهی چون قسم های دروغینی ست که / کاسبان پشت ترازوی دکان ها میخورند!/"عاطفه پژمان"

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.