من زندانی بند توام

من زندانی بند توأم
من افتخارمی کنم به زیستن دراین تن
دراین تن دموکراسی حرام است
آزادی بیان معنایی ندارد
بند و حبس و مرگ موهبت الهی ست
دراین تن
همه قیام کردند
و به تو اقتدا می کنند
این خودکامه گی ضرورت است

جمانة حداد
مترجم : بابک شاکر

نظرات 4 + ارسال نظر
دلارام سه‌شنبه 26 آبان 1394 ساعت 18:55 http://banooyebeheshteman2.blogfa.com

این منم
خسته از انکار تو
در این فصل بی قرار
پشت مرزهای اغوشت
بلاتکلیف
یک اردوگاه متروک
یک قلم
یک کاغذ پاره
سرما ویرانم می کند
چاره ای نیست
باید، این همه خواهش را
واژه اژه
پیش چشمانت
اتش بزنم.....


.................................................................
منم
که از دوست داشتنت دست برنمی دارم
نمرده ام اما
پاهای رفتنم را
در زمین خاک کرده ام
عزیزم،
باد وقتی به دکمه های پیراهن من می رسد
چند لحظه مکث می کند
و شاخه های دلم را
پریسا صالحی

سپیده متولی شنبه 23 آبان 1394 ساعت 18:15 http://www.sepideh-motevalli.blogsky.com

دیف این غزل دشوار می شد با بیندازم !
ولی با وامی از چشم تو شاید جا بیندازم!

جهان زیباست بی تردید باید دید ولذت برد
چرا باید نگاهی تیره بر دنیا بیندازم؟

کمی پیرم ولی پیری که، عمری عاشقی کرده
نمی خواهم خودم را از تک و از تا بیندازم

نباید حرف مردم را به یاد من بیندازی!!!
که من هم شانه ها را دم به دم بالا بیندازم

"من از اقلیم بالایم" مرا در خاطرت بسپار*
تو را باید به یاد شعر مولانا بیندازم

بیابان بود و ما بودیم ومقصد منزل لیلی
نیفتادم زپا تا عقل را از پا بیندازم!

تو ترکم کردی ومن همچنان در شهر خواهم ماند
که رسم عاشقی را بین مردم جا بیندازم

تو را هرگز نخواهم یافت! اما باز ناچارم
که تور پاره را بر آبی دریا بیندازم

"محمد سلمانی"

سپیده متولی شنبه 23 آبان 1394 ساعت 18:12 http://www.sepideh-motevalli.blogsky.com

آسمانِ آبیِ عرفانِ من چشمان توست
اختر تابنده ی کیهان من چشمان توست
در حضور چشم هایت عشق معنا می شود
اولین درس دبیرستان من چشمان توست
در بیابانی که خورشیدش قیامت می کند
سایبان ظهر تابستان من چشمان توست
در غزل وقتی که از آیینه صحبت می شود
بی گمان انگیزه ی پنهان من چشمان توست
من پُر از هیچم ، پُر از کفرم ، پُر از شرکم ، ولی
نقطه های روشن ایمان من چشمان توست
در شبستانی که صد سودابه حیران من اند
جام راز آلوده ی چشمان من ، چشمان توست
باز می پرسی که دردت چیست؟ بنشین گوش کن !
درد من ، این درد بی درمان من چشمان توست


"محمد سلمانی"

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.