فرصتی ای مرگ

فرصتی ای مرگ
تا برای آخرین بار
بربطم را بردارم
و در این کوچه های مرده
بنوازم و بخوانم به شور
دوشم آهنگی
به رویا
بر عاطفه نازل شده است
که به ضرب گام هایش
مرده را زنده تواند کرد
و دل های نومید را
در کاسه طنبوری
به زیر پنجره ها خواهد کشاند
از جگری یگانه با نهاد جهان
آوازی بر آید
که کور را بینا کند
تا ببیند ذات دهشت را
در جامه ها
و جان ها
که شنیده بود به رویای کورانه
و ندیده بود تا امروز
تا ببیند خود را
میان زخم ها و اهانت و ترحم
که لمس کرده بود و ندیده بود تا امروز
فرصتی ای مرگ
تا بربط دارم
و آخرین نوبت را
به کوچه ها بزنم
کورها را بینا
و بینایان را
دیوانه کنم

منوچهر آتشی

نظرات 2 + ارسال نظر


....................................................................
من یقین دارم که برگ
کاین چنین خود را رها کردست در آغوش باد
فارغ است از یاد مرگ
آدمی هم مثل برگ، می تواند زیست بی تشویش مرگ
گر ندارد همچو او آغوش مهر باد را
می تواند یافت لطف
هر چه باداباد را
فریدون مشیری
.

سپیده متولی شنبه 23 آبان 1394 ساعت 18:18 http://www.sepideh-motevalli.blogsky.com

ز اوج افتادم افتادم و این اقبال من بود

باری که از دوشم گرفتی بال من بود


راحت پی این رفت و آسان سهم آن شد

چشمی که می گفتی فقط دنبال من بود


حالا که برای دیگران چتری بزرگ است

دستی که دور شانه هایم شال من بود


ای دیگران دلخوش به این دولت نباشید

تختی که بر انید اول مال من بود


عید و عزای من به دست دیگران است

رفتی و این هم عیدی امسال من بود



"علیرضا بدیع"

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.