امروز جمعه است

به زیر درختی
نشانه ی شب را دفن می کنم
به روی آتش
دست ها را می برم
حلقه ای طلا
بر دست دارم
که معنی طلا نمی دهد

خیابان ها در پایان جمله
انبوه از برف است
اشک ها برای پایان روز
ذخیره است
هنوز از تسلای پنج شنبه
بیرون نیامدم
که جمعه آمد
درختانی را نشان کرده ام
که در روز یکشنبه از زیر آنها
عبور کنم

عاشقان به طعنه
روز جمعه را صدا می کنند
صدای عاشقان رامی شنوم
در انتهای کوچه ی بن بست
به عاشقان می رسم
مهمانان در هنگام خداحافظی
می گویند : عاشقان در یک
غروب آدینه
به خواب رفتند
هنوز کسی آنها را
بیدار نکرده است

چهره ام را در آینه دفن می کنم
امروز جمعه است

احمدرضا احمدی

نظرات 2 + ارسال نظر
بتول شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 03:33

چتر چنار بسته شد !

پرنده پر کشید و رفت...

به چشمک ستاره ها

شاپرکی پرید و رفت...

...

و من دوباره می دوم

کنار ردّ پای تو ...

هر چه شتاب می کنم !

نمی رسم به پای تو...

...

به قله های معرفت

به آسمان رسیده ای!

شبیه سیب قصه ها

مرا ز شاخه چیده ای!

...

سبکتر از سکوت شب

دلت زلال آرزو ...

هزار دفعه گفته ام !

چه پشت سر ، چه روبه رو!

...

کنار پیچ حادثه ...

شبی که گنگ و مبهم است!

تو می رسی به کهکشان!

زمین برای تو کم است!

...

هزار ، شنبه دست تو

نمی رسد به دست من

دوشنبه های منتظر

که می دهد شکست ِ من

...

سه شنبه های بعد ِ تو

دلم ستاره می شود!

برای حسّ بودنت ...

بگو چه چاره می شود؟

...

شبی بیا ز من بگیر...

خطوط این ادامه را ...

تمام هفته یک طرف!

غم غروب جمعه را ...


فریبا شش بلوکی

بتول شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 03:32

جمعهء ساکت
جمعهء متروک
جمعهء چون کوچه های کهنه، غم انگیز
جمعهء اندیشه های تنبل بیمار
جمعهء خمیازه های موذی کشدار
جمعهء بی انتظار
جمعهء تسلیم
خانهء خالی
خانهء دلگیر
خانهء در بسته بر هجوم جوانی
خانهء تاریکی و تصور خورشید
خانهء تنهائی و تفال و تردید
خانهء پرده، کتاب، گنجه، تصاویر
آه، چه آرام و پر غرور گذر داشت
زندگی من چو جویبار غریبی
در دل این جمعه های ساکت متروک
در دل این خانه های خالی دلگیر
آه، چه آرام و پر غرور گذر داشت
فروغ فرخزاد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.