مرا فتح کرده ای

اسلحه ات را غلاف کن
و پرچمت را
بر فراز دهلیزهای قلبم
فرو کن
تو پیش از آغاز این جنگ
مرا فتح کرده ای

کامران رسول زاده

نظرات 2 + ارسال نظر
بتول جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 21:40

مانند شیشه ای که خریدار سنگ بود

این دل شکستن تو برایم قشنگ بود



رؤیای باشکوه رسیدن به ساحلت

آغاز خودکشی هزاران نهنگ بود



ماه شب چهاردهی که تصاحبت

چون حسرتی به سینه صدها پلنگ بود



خوشبخت آن دلی که برای تو می تپید

خوشبخت آن دلی که برای تو تنگ بود



تـــو ؛ یک جهان تازه پر از صلح و دوستی

من ؛ کشوری که با همه در حال جنگ بود



با من هر آنچه از تو بجا ماند ، نام بود

از من هر آنچه بی تو بجا ماند ، ننگ بود



پایین نشسته ام که تو بالانشین شوی

این ماجرا حکایت الاکلنگ بود !







رضا نیکوکار





جناب زیادلو انتخابهایتان مثل همیشه زیباست

من " کمی " بیشتر از عشق ، تو را می فهمم
راه زیاد است ، مهم نیست
گاهی در این برهوت
سرگردان می شوم ، مهم نیست
باد پسم می زند مدام
سرما می رود توی جانم
مهم نیست
خودم را بغل می کنم
فقط می خواهم بدانم جاده هر قدر دراز و طولانی باشد
آخرش یک جایی تو ایستاده ای ؟ بین راه
گاهی آدم هایی را می بینم
که آخر جاده شان هیچکس نیست
از این برهوت می افـتند به برهوت دیگر
و همین هراسانم می کند
و همین باعث می شود
تنهایی ِخودم را دوست بدارم
آخر من که جز تو کسی را ندارم

عباس معروفی

مرسی دوست عزیز و مهربانم
با مهر
احمد

بتول جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 21:38

سلام

چقدر انتخابهات قشنگه

این لطافتتو دوست دارم جوابهاتم عالیه وخیلی دوستشون داشتم
مرسی شعر زنده من

از لطف شما سپاسگزارم خانم بتول عزیز
خوشحالم انتخاب های مرا می پسندید
با مهر
احمد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.