به جرم عشق تو گر می‌زنند بر دارم

 به جرم عشق تو گر می‌زنند بر دارم

گمان مبرکه ز عشق تو دست بردارم


مگوکه جان مرا با تو آشنایی نیست

که با وجود تو از هرکه هست بیزارم


از آن سبب که زبان راز دل نمی‌داند

حدیث عشق ترا بر زبان نمی‌آرم


مرا دلیل بس این درگشاد و بست جهان

که رخ گشودی و بستی زبان گفتارم


صمدپرست نخواهد صنم من آن دشمنم

که پیش چون تو صنم‌ صورتی گرفتارم


قاآنی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.