سکوت کردم

سکوت کردم
خنده‌اش گرفت

به یاد ندارم
راه‌هایی را که پیموده‌ام
درهایی را که کوبیده‌ام
و غزل‌هایی را که سروده‌ام

سکوت کردم
به گریه افتاد

به یاد دارم هنوز
راه هایی را که نپیموده‌ام
درهایی را که نکوبیده‌ام
و غزل هایی را
که برای او
نسروده‌ام

واهه آرمن

رفتن ات هم مرا تنها نمی گذارد

با وسواس عجیبی
تو را در من پیش می برم
حتی در دوست داشتن های دیگر
تو در همان جایگاه پیشین ات ایستاده ای

رفتن ات هم مرا تنها نمی گذارد
در تن های غریبه حتی
تو را در من با وسواس پیش می برم
انگار که رد پای بودن ات را
در تمام اتفاقات
درون عشقی ناشناخته دنبال می کنم

مورات حان مونگان
ترجمه : سیامک تقی زاده

مرا فقط تا غروب آفتاب تسلی دهید

مرا فقط تا غروب آفتاب تسلی دهید
من تا پایان سال این عمر را ادامه می‌دهم
کلیدهای یخ بسته‌ی خانه را در آفتاب می‌گذارم
انبوه جراحت‌ها را سراسیمه در میان برگ‌ها
گم می‌کنم می‌گویم :
آنان نیک بودند که حدس آفتاب داشتند
و کندوی اندک زنبوران را شکستند تا شاید
این انبوه جراحت‌ها التیام پذیرد
گمراهی ابر بود که باران شد
حدیث تنهایی ما بود
که همسایه را از خانه‌ روانه‌ی درختان
سیب کرد
اگر چه هنگام که در پایان سال
به خانه آمد سبدها از سیب تهی بود
فقط لبخندی ریاکارانه بر لب داشت
تا این غروب و بر زلف‌های ما سایه انداخت
ابر آمد و بر زلف‌های ما سایه انداخت
باران بهاری فقط بر این سه گلدان شمعدانی
که در بالکن خانه مانده بود بارید
یاران و ما باور نداشتیم باران بهاری است
دشنه‌ها از نیام بیرون آوردیم
به گلدان‌های شمعدانی خیره شدیم
دشنه‌ها بر قلب خویش فرو کردیم
نمی‌دانم
چرا سال تمام نمی‌شد

احمدرضا احمدی

من به تو دلباختم

من به تو دلباختم
زیرا که زخم هاى تو
شبیه زخم هاى من بود

اِجه آیهان
ترجمه : سیامک تقی زاده

به عشق که رسیدی

گرسنگی ام
قدیمی است
به عشق که رسیدی
قوت مرا
با مشت و شتاب
پیمانه کن
از بد حادثه
به سراغ تو
نیامده ام
از پیراهنت دستمالی می خواهم
که زخم عتیقم را ببندم
و از دهانت بوسه ایی
که جهانم را
تازه کنم

حسین منزوی

می خواهم از تو بنویسم

می خواهم از تو بنویسم
با نامت تکیه گاهی بسازم
برای پرچین های شکسته
برای درخت گیلاس یخ زده
از لبانت
که هلال ماه را شکل می دهند
از مژگانت
که به فریب ، سیاه به نظر می رسند

می خواهم انگشتانم را
در میان گیسوانت برقصانم
برآمدگی گلویت را لمس نمایم
همان جایی که با نجوایی بی صدا
دل از لبانت فرمان نمی برد

می خواهم نامت را بیامیزم
با ستارگان
با خون
تا درونت باشم
نه در کنارت
می خواهم ناپدید شوم
همچون قطره ای باران
که در دریای شب گمشده است

هالینا پوشویاتوسکا
مترجم : کامیار محسنین

تو تغییر خواهی کرد

داغی تابستان
برگونه هایت
و زمستان سرد
بر قلب کوچکت
نشسته است
تو تغییر خواهی کرد
عزیزم
زمستان بر گونه هایت
و تابستان به قلبت
خواهد آمد

هاینریش هاینه

شراب شیره ی انگور خواهم

شراب شیره ی انگور خواهم
حریف سرخوش مخمور خواهم

مرا بویی رسید از بوی حلاج
ز ساقی باده ی منصور خواهم

ز مطرب ناله ی سرنای خواهم
ز زهره زاری طنبور خواهم

چو یارم در خرابات خراب است
چرا من خانه ی معمور خواهم ؟

بیا نزدیکم ای ساقی ، که امروز
من از خود خویشتن را دور خواهم

اگر گویم مرا معذور می دار
مرا گوید : ترا معذور خواهم

مرا در چشم خود ره ده که خود را
ز چشم دیگران مستور خواهم

یکی دم دست را از روی برگیر
که در دنیا بهشت و حور خواهم

اگر چشم و دلم غیر تو بیند
در آن دم چشم ها را کور خواهم

ببستم چشم خود از نور خورشید
که من آن چهره ی پرنور خواهم

چو رنجوران دل را تو طبیبی
سزد گر خویش را رنجور خواهم

چو تو مر مردگان را می دهی جان
سزد گر خویش را در گور خواهم

مولانا

زندگی چیست ؟

آنجا که
احساس می کنی
خاطره ای نخواهی ساخت
خواهی مُرد
زندگی چیزی ست
میان خاطراتی که ساخته ایم
و خاطراتی که خواهیم ساخت

سیدمحمد مرکبیان